کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سربازی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سربازی کردن
مترادف و متضاد
۱. خدمت کردن، خدمت وظیفه انجام دادن
۲. جانفشانی کردن، جانبازی کردن، سر باختن، فداکاری کردن
دیکشنری
soldier
-
جستوجوی دقیق
-
سربازی کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. خدمت کردن، خدمت وظیفه انجام دادن ۲. جانفشانی کردن، جانبازی کردن، سر باختن، فداکاری کردن
-
سربازی کردن
لغتنامه دهخدا
سربازی کردن . [ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فداکاری کردن : که سربازی کنیم و جان فشانیم مگر کاحوال صورت بازدانیم . نظامی .|| خدمت نظام وظیفه کردن . خدمت سربازی کردن .
-
سربازی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
جندي
-
واژههای مشابه
-
سربازی که حامل پرچم است رنگ ابی کمرنگ
دیکشنری فارسی به عربی
راية
-
جستوجو در متن
-
soldiered
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سرباز، سربازی کردن
-
enlist
دیکشنری انگلیسی به فارسی
درخواست، کمک طلب کردن از، نام نویسی کردن، برای سربازی گرفتن، در فهرست نوشتن، سرباز کردن
-
enlisting
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اعتیاد، کمک طلب کردن از، نام نویسی کردن، برای سربازی گرفتن، در فهرست نوشتن، سرباز کردن
-
enlists
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بستن، کمک طلب کردن از، نام نویسی کردن، برای سربازی گرفتن، در فهرست نوشتن، سرباز کردن
-
جندي
دیکشنری عربی به فارسی
سرباز , نظامي , سپاهي , سربازي کردن , نظامي شدن
-
soldier
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سرباز، نظامی، سپاهی، نفر، جنگ کننده، سربازی کردن
-
خدمت کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بندگی کردن، چاکری کردن ۲. انجام وظیفه کردن، کار کردن ≠ خیانت کردن ۳. خدمتگزاربودن ۴. تعظیم کردن، کرنش کردن ۵. سربازی کردن ۶. مراقبت کردن، پرستاری کردن، تیمار کردن
-
آنکادر
واژهنامه آزاد
آنکادر کردن (گاهی به غلط آنکارد کردن گویند) در اصطلاح برای مرتب کردن تخت سربازی و مرتب و منظم کردن ریش صورت به کار می رود، خصوصا با تیغ خط انداختن زیر و روی ریش، یعنی روی گونه ها تا کنار لب و زیر گردن. اصطلاحی ست که از زبان فرانسه وارد فارسی شده است؛...
-
فرار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: فِرار] farār ۱. دور شدن ناگهانی و با سرعت زیاد از موضع خطر.۲. دور شدن از دسترس و نظارت کسی.۳. [مجاز] تن ندادن و تسلیم نشدن در برابر کار یا وضعیتی: فرار از خدمت سربازی.〈 فرار دادن کسی: (مصدر متعدی) گریزاندن و دور کردن او از خطر....