کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سربازی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سربازی
/sarbāzi/
معنی
۱. سپاهیگری.
۲. مربوط به سرباز: لباس سربازی.
۳. دلاوری؛ شجاعت.
۴. فداکاری؛ جانبازی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
enlistment, mihtary service, military
-
جستوجوی دقیق
-
سربازی
لغتنامه دهخدا
سربازی . [ س َ ] (حامص مرکب ) باختن سر. جانفشانی کردن .تا پای جان در رزم ایستادن . جان باختن : در این منزل ز سربازی پناهی ساز خاقانی که ره پر لشکر جادوست نتوان بی عصا رفتن . خاقانی .لشکر دیلم در آن حادثه پای بفشردند و سربازیها کردند. (ترجمه ٔ تاریخ ی...
-
سربازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) sarbāzi ۱. سپاهیگری.۲. مربوط به سرباز: لباس سربازی.۳. دلاوری؛ شجاعت.۴. فداکاری؛ جانبازی.
-
سربازی
دیکشنری فارسی به عربی
جيش
-
واژههای مشابه
-
سربازی کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. خدمت کردن، خدمت وظیفه انجام دادن ۲. جانفشانی کردن، جانبازی کردن، سر باختن، فداکاری کردن
-
سربازی کردن
لغتنامه دهخدا
سربازی کردن . [ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فداکاری کردن : که سربازی کنیم و جان فشانیم مگر کاحوال صورت بازدانیم . نظامی .|| خدمت نظام وظیفه کردن . خدمت سربازی کردن .
-
سربازی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
جندي
-
سربازی که حامل پرچم است رنگ ابی کمرنگ
دیکشنری فارسی به عربی
راية
-
جستوجو در متن
-
sheriffhood
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سربازی
-
serbize
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سربازی
-
soldiership
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سرباز، سربازی
-
soldiered
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سرباز، سربازی کردن
-
military service
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خدمات نظامی، سربازی
-
sentry go
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سربازی برو