کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سربار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سربار
/sarbār/
معنی
۱. ‹سرباری› لنگۀ بار یا بستهای که بالای بار حیوان بارکش بگذارند.
۲. [مجاز] کسی که هزینۀ زندگی یا کار و زحمت خود را به گردن کس دیگر بیندازد.
〈 سربار شدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]
۱. باعث زحمت شدن.
۲. بر خرج و زحمت و محنت کسی افزودن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. سرباری، باراضافی، تملیت
۲. پارازیت، طفیلی، انگل، وابسته
۳. مزاحم
دیکشنری
handicap, impediment, load, overburden, tax, trouble
-
جستوجوی دقیق
-
سربار
واژگان مترادف و متضاد
۱. سرباری، باراضافی، تملیت ۲. پارازیت، طفیلی، انگل، وابسته ۳. مزاحم
-
سربار
فرهنگ فارسی معین
(سَ) (ص .) طفیلی ، باعث زحمت .
-
سربار
لغتنامه دهخدا
سربار. [ س َ ] (اِ مرکب ) بار اندک که بر بار بسیار گذارند و آن را به تازی علاوه خوانند، مبدل سروار و سرواره . (رشیدی ) (آنندراج ). علاوه . (ملخص اللغات حسن خطیب ) : وجود خسته ٔ من زیر بار جور فلک جفای یار به سربار برنمیگیرد. سعدی (کلیات چ مصفاص 421)....
-
سربار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] sarbār ۱. ‹سرباری› لنگۀ بار یا بستهای که بالای بار حیوان بارکش بگذارند.۲. [مجاز] کسی که هزینۀ زندگی یا کار و زحمت خود را به گردن کس دیگر بیندازد.〈 سربار شدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]۱. باعث زحمت شدن.۲. بر خرج و زحمت و محنت کس...
-
واژههای مشابه
-
سربار شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. مزاحمشدن، زحمت دادن ۲. طفیلی شدن، تلپ شدن ۳. تحمیل شدن
-
parasite 2, parasite aircraft, parasite airplane
هواگَرد سربار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] هواگَردی که به نیروی پیشران و نیروی برآر هواگَرد مادر متکی است و آن را یا با هواگَرد مادر یدک میکشند یا در خارج یا داخل بدنۀ آن سوار میکنند
-
parasitic DNA
دِنای سربار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] ← دِنای خودخواه
-
واژههای همآوا
-
صربعر
لغتنامه دهخدا
صربعر. [ ص ُ ؟ ] (اِخ ) لقب پدر صردر شاعر معروف است . ابن خَلّکان گوید: لان اباه کان یلقب صربعر، لشحه . و معنی لغوی کلمه جمعکننده ٔ بعرور (پشکل ) است .
-
جستوجو در متن
-
headload
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سربار
-
overforcing
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سربار
-
overheadiness
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سربار
-
overfactious
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سربار