کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سراری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سراری
/sarāri[y]/
معنی
= سریت
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سراری
لغتنامه دهخدا
سراری . [ س َ ] (ع اِ) ج ِ سُرّیّة، بمعنی کنیز : جمعی از جواری و سراری پدرش در آن قلعه بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). کنیزکی از جمله ٔ سراری با خویشتن برده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). چنگیزخان را از خواتین و سراری فرزندان ذکوراً و اناثاً بسیار بودند. (...
-
سراری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سراریّ، جمعِ سُرِّیَّه] [قدیمی] sarāri[y] = سریت
-
واژههای همآوا
-
صراری
لغتنامه دهخدا
صراری . [ ص َرْ را ری ی ] (ع ص نسبی ) نسبت است به کفشهای صرارة یعنی صدادار در هنگام راه پیمودن انسان . (سمعانی ).
-
صراری
لغتنامه دهخدا
صراری . [ ص ِ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲ. وی از عبداﷲبن عبدالرحمان بن حسین از عطأبن ابی ریاح روایت دارد،و یزیدبن هاد و بکربن مصر از او. و برخی پدر او را ابراهیم آورده اند و ابن ماکولا گوید عبداﷲ درست است و نسب او محمدبن عبداﷲبن حسن بن علی بن ابی طالب صرا...
-
صراری
لغتنامه دهخدا
صراری . [ص ِ ] (ص نسبی ) منسوب به صِرار موضعی نزدیک مدینة.
-
صراری
لغتنامه دهخدا
صراری .[ ص َ ری ی ] (ع اِ) کشتیبان . (تفلیسی ) (منتهی الارب ). || ج ِ صاری . ج ، صراریون . (منتهی الارب ).
-
صراری
لغتنامه دهخدا
صراری .[ ص َرْ را ری ی ] (اِخ ) ابوالقاسم بکربن فضل بن موسی غالی صراری . ازمقدام بن داود روایت دارد. (سمعانی ).
-
صراری
لغتنامه دهخدا
صراری .[ ص َرْ را ری ی ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن بکربن فضل . فرزند صاحب ترجمه ٔ آتی است . از سعیدبن هاشم بن مرثد و طبقه ٔ وی روایت کند. ابوکامل بصری گوید از وی حدیث نوشتم . ابن ماکولا نیز وی را یاد کرده است . (سمعانی ).
-
جستوجو در متن
-
سریت
فرهنگ فارسی معین
(سُ رِّ یَُ) [ ع . سریة ] (ص نسب . اِ.) کنیزی که برای جماع و تمتع باشد؛ ج . سراری .
-
حبیبة
لغتنامه دهخدا
حبیبة. [ ح َ ب َ ] (اِخ ) ام موسی . سریه ای از سراری علی (ع ). رجوع به ام موسی شود.
-
بسونج ملک آغا
لغتنامه دهخدا
بسونج ملک آغا. [ ] (اِخ ) نام یکی از خواتین و سراری امیرتیمور گورکان . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 جزء 3ص 542 شود.
-
خدای دادآغا
لغتنامه دهخدا
خدای دادآغا. [ خ ُ ] (اِخ ) نام یکی از سراری و زنهای امیر تیمور گورکان است . (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 542 ).
-
طغای ترکان آغا
لغتنامه دهخدا
طغای ترکان آغا. [طُ ت ُ ] (اِخ ) از قوم قراختای و یکی از سراری امیر تیمور و مادر شاهرخ میرزا که بعد از امیر تیمور به سلطنت رسید بوده است . (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 542).