کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرادق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سرادق
/sorādeq/
معنی
۱. سراپرده.
۲. خیمه.
۳. چادری که بالای صحن خانه بکشند.
۴. غبار یا دود که از اطراف چیزی بلند شود و آن را فراگیرد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
سراپرده
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرادق
واژگان مترادف و متضاد
سراپرده
-
سرادق
فرهنگ فارسی معین
(سُ دِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - سراپرده ، خیمه . 2 - چادری که بالای صحن خانه کشند. ج . سرادقات .
-
سرادق
لغتنامه دهخدا
سرادق . [ س ُ دِ ] (ع اِ) سراپرده . ج ، سرادقات . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (دهار).سراپرده و شامیانه . (غیاث ) (ربنجنی ). و بعضی نوشته اند که این معرب سراپرده است . (آنندراج ) : بنشین در بزم بر سریر به ایوان خرگه برتر زن از سرادق کیوان . منوچهری ...
-
سرادق
دیکشنری عربی به فارسی
غرفه نمايشگاه , عمارت کلا ه فرنگي , چادر صحرايي , درکلا ه خيمه زدن , درکلا ه فرنگي جا دادن
-
سرادق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: سرادقات] [قدیمی] sorādeq ۱. سراپرده.۲. خیمه.۳. چادری که بالای صحن خانه بکشند.۴. غبار یا دود که از اطراف چیزی بلند شود و آن را فراگیرد.
-
جستوجو در متن
-
غرفه نمایشگاه
دیکشنری فارسی به عربی
سرادق
-
عمارت کلا ه فرنگی
دیکشنری فارسی به عربی
سرادق
-
چادر صحرایی
دیکشنری فارسی به عربی
سرادق
-
درکلا ه خیمه زدن
دیکشنری فارسی به عربی
سرادق
-
درکلا ه فرنگی جا دادن
دیکشنری فارسی به عربی
سرادق
-
سراپرده
واژگان مترادف و متضاد
۱. بارگاه، چادر، خرگاه، خیمه، سرادق ۲. اندرونی، حرمسرا
-
هفت طارم
لغتنامه دهخدا
هفت طارم . [ هََ رَ ] (اِ مرکب ) کنایه از هفت آسمان است . (برهان ) : سُرادِق مزعفر در چهره ٔ هفت طارم اخضر کشیده . (سندبادنامه ).
-
مطنب
لغتنامه دهخدا
مطنب . [ م ُ طَن ْ ن َ ] (ع ص ) خباء مطنب ؛ خیمه ٔ استوار به طناب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). خیمه ٔ به طناب استوار کرده . (ناظم الاطباء) : و سرادق جلال و حشمت او را به طناب تأیید مطنب و مقدم گردانید. (سندبادنامه ص 8).
-
مقوم
لغتنامه دهخدا
مقوم . [ م ُ ق َوْ وَ ] (ع ص ) قیمت کرده شده . (ناظم الاطباء). ارزیابی شده . و رجوع به تقویم شود. || راست کرده شده . (ناظم الاطباء). برپاشده . قایم شده . راست ایستاده : آنگه فروبرد به زمین بی جنایتی این قامت مقوم و جسم جسیم ما. سنائی (دیوان چ مصفا ص ...