کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرادار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سرادار
/sarādār/
معنی
نگهبان سرا؛ دربان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرادار
لغتنامه دهخدا
سرادار. [ س َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) در زبان کنونی «سرای دار» (از: سرای + دار (دارنده )) به خادم منازل بزرگ و مؤسسات اطلاق میشود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). کسی را گویند که خدمت دارالشفا کند و به احوال بیماران بپردازد. (برهان ). خدمتکار بیمارس...
-
سرادار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹سرایدار› [قدیمی، مجاز] sarādār نگهبان سرا؛ دربان.
-
واژههای مشابه
-
کاروان سرادار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) kār[e]vānsarādār نگهبان کاروانسرا.
-
واژههای همآوا
-
صرعدار
لغتنامه دهخدا
صرعدار. [ ص َ ] (نف مرکب ) مصروع . صرع زده : گوئی خم صرعدار شد چرخ کان زرد کف از دهان برانداخت . خاقانی .فلک چو عود صلیبش بر اختران بنددکه صرعدار بود اختران بوقت زوال . خاقانی .خور در تب و صرعدار یابم مه در دق و ناتوان ببینم . خاقانی .خم صرعدار آشفته...
-
صرع دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] (پزشکی) [قدیمی] sar'dār صرعی؛ مصروع؛ صرعزده.
-
جستوجو در متن
-
سرای بان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] sarāybān سرایدار؛ سرادار؛ نگهبان سرا؛ دربان.
-
سرایدار
لغتنامه دهخدا
سرایدار. [ س َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) خانه دار. (آنندراج ). حافظ خانه . مستخدم و نگهبان سرا. از مشاغل دوره ٔ صفویه که در دربار صفوی تصدی داشته است : آنچه از قالی و تکیه و نمد و جاجیم و طاقچه پوش و غیره است تحویل تحویلداران عمارات و قالی تکانیدن و جار...
-
سرقفلی
لغتنامه دهخدا
سرقفلی . [ س َ ق ُ ] (اِ مرکب ) چیزی که از کرایه دار سوای کرایه ٔ حویلی یا دوکان بگیرند و آن مزد گشودن قفل است که داخل کرایه نیست . (آنندراج ). حقی که بازرگان و کاسب نسبت به محلی پیدا میکند بجهت تقدم در اجاره ، شهرت ، جمعآوری مشتری و غیره . (فرهنگ فا...
-
پرستار
لغتنامه دهخدا
پرستار. [ پ َ رَ ] (نف ، اِ) صفت فاعلی از پرستیدن . بنده . عبد. برده . چاکر. خادم . غلام . نوکر. خدمتکار. (برهان ). مطلق خدمتکار. (غیاث اللغات ). قین . وصیف : بدو گفت بیژن که ای بدنژادکه چون تو پرستار کس رامبادچرا کشتی آن دادگر شاه راخداوند پیروزی و ...