کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سد سکندر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سد درختی
دیکشنری فارسی به عربی
متراس
-
سد کیس
واژهنامه آزاد
قوس قزح، رنگین کمان.
-
ground water barrier
سد آب زیرزمینی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] مانعی طبیعی یا مصنوعی در برابر حرکت افقی آب زیرزمینی
-
سد ماسهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اقیانوسشناسی] ← آبسنگ ماسهای
-
dual containment
سد نفوذ دوگانه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] یکی از راهبردهای ایالات متحده در برابر ایران و عراق برای محدود ساختن و منزوی کردن آن دو کشور که در زمان ریاستجمهوری کلینتون از 1995 به اجرا درآمد
-
containment of communism
سد نفوذ کمونیسم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] راهکاری برای جلوگیری از گسترش نفوذ سیاسی کمونیسم یا آرمانهای کمونیستی از راه ایجاد پیمانهای راهبردی
-
سد چلنگه دار
لغتنامه دهخدا
سد چلنگه دار. [ س َدْ دِ چ ِ ل َ گ َ ] (اِخ ) رجوع به سد شود.
-
سد حشمت رود
لغتنامه دهخدا
سد حشمت رود. [ س َدْ دِ ح ِ م َ ] (اِخ ) رجوع به سد شود.
-
سد ذی القرنین
لغتنامه دهخدا
سد ذی القرنین . [ س َدْ دِ ذِل ْ ق َ ن َ ] (اِخ ) سد ذوالقرنین . همان سد اسکندر است . رجوع به سد اسکندر شود.
-
سد صیقلان رودبار
لغتنامه دهخدا
سد صیقلان رودبار. [ س َدْ دِ ص ِ ق َ ] (اِخ ) رجوع به سد شود.
-
سد محمدعلی میرزا
لغتنامه دهخدا
سد محمدعلی میرزا.[ س َدْ دِ م ُ ح َم ْ م َ ع َ ] (اِخ ) رجوع به سد شود.
-
سد جلو راه
دیکشنری فارسی به عربی
عقبة
-
مث سَدِ سکَندَر
لهجه و گویش تهرانی
مقاوم و پر مقاومت
-
جستوجو در متن
-
سدگاه
لغتنامه دهخدا
سدگاه . [ س َ ] (اِ) درگاه . (انجمن آرا) (دهار) (آنندراج ) : سدگاه تو صد راه سدکیس بلند است بل سده است از سدره و از سد سکندر.صفی عالی (از انجمن آرا).
-
تار تنندو
لغتنامه دهخدا
تار تنندو. [ رِ ت َ ن َن ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تار عنکبوت . تاری که تارتنک سازد خانه ساختن را : ز باریکی و سستی هر دو پایم تو گویی پای من تار تنندوست . آغاجی (از آنندراج ).شود در پناهت چو سد سکندراگر خانه سازم ز تار تنندو.امیرمعزی .