کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سدک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سدک
لغتنامه دهخدا
سدک . [ س َ ] (ع مص ) لازم گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ملازم شدن . (تاج المصادر بیهقی ). لازم گرفتن چیزی را و جدا نشدن از آن . (اقرب الموارد). || مدت مدیدی در مکانی ماندن . (دزی ج 1).
-
سدک
لغتنامه دهخدا
سدک . [ س َ دِ ] (ع ص ) مرد حریص . (منتهی الارب ) (آنندراج ). المولع بالشی ٔ. || چابک دست در کار. (اقرب الموارد). || بسیار نیزه زننده . الطعان بالرمح . (اقرب الموارد). || لازم چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ملازم چیزی . (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
سبکدست
لغتنامه دهخدا
سبکدست . [ س َ ب ُ دَ ] (ص مرکب ) کنایه از شتاب و جلدی باشد در کارهایی که با دست کنند. (برهان ) (آنندراج ). چابک دست . اَحَذّ. (منتهی الارب ) : سبکدست رستم بسان پری نهان کرد در مرغ انگشتری . فردوسی .تو نکوتر کشی ایرا که سبکدست تری خیز و بِرْهان ز گرا...
-
حریص
لغتنامه دهخدا
حریص . [ ح َ ] (ع ص ) آنکه فزونی طلبد. آنکه زیادتی خواهد. آزمند. آزوَر. (دهار). آزور. آزپرور. آزآور. شره . آزناک . آزدار. زیادت جوی . زیادت طلب . شحشح . شحشاح . شحشحان . شحیح . طامع. طسع. طسیع. طمع. هقع. طماع . طمعکار. ولوع . مولع. (دهار). حلس . نهیم...
-
لازم
لغتنامه دهخدا
لازم . [ زِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از لزوم . واجب . (زمخشری ). فی الاستعمال به معنی الواجب . (تعریفات ). ناگزیر. دربایست . بایا. بایسته . ضرور. کردنی . فریضه . این کلمه با افعال آمدن ، بودن ، داشتن ، شدن ، شمردن ، کردن ، گردانیدن ، گردیدن و گرفتن صرف شود...