کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سدنه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سدنه
/sadane/
معنی
= سادن
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سدنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سدنَة، جمعِ سادن] [قدیمی] sadane = سادن
-
واژههای مشابه
-
سدنة
لغتنامه دهخدا
سدنة. [ س َ دَ ن َ ] (ع اِ) دربانان و خادمان ، و این جمع سادن است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ): سدنه ٔ کعبه ؛ خادمان کعبه . (دهار). ج ِ سادِن . رجوع به سادن شود.- سدنه ٔ سبعه ؛ هفت خانه ضحاک ساخته بود هر یک بنام یکی از کواکب سبعه ٔ سیاره و هر یک از آ...
-
جستوجو در متن
-
پریسکلا
لغتنامه دهخدا
پریسکلا. [ ] (اِخ ) زوجه ٔ اکیلای یهودی متقی معروف بود و همواره زوج خود را در امور خیر و ضیافاتی که با سدنه ٔ کلیسا در خانه ٔ خود مینمود کمک میکرد. (قاموس مقدس ).
-
طینقروس البابلی
لغتنامه دهخدا
طینقروس البابلی . [ ق َ سِل ْ ب ِ ] (اِخ ) یکی از سدنه ٔ سبعه ٔ بیوت کواکب سبعه به بابل . ابن الندیم گوید گمان میکنم او سادن خانه ٔ مریخ بوده . او راست : کتاب الموالیدعلی الوجود و الحدود. (الفهرست ابن الندیم ) (تاریخ الحکماء قفطی چ لیبسیک ص 218). رجو...
-
حفظة
لغتنامه دهخدا
حفظة. [ ح َ ف َ ظَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حافظ. نگاهبانان .- حفظه ٔقرآن ؛ آنانکه قرآن را از بردارند.|| نگاهدارندگان . حراس . پاسبانان . سدنه . ضبّاط : با دلی قوی و عزمی ذکی با حفظه ٔ آن قلعه جنگ آغاز نهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || فرشتگان نگاهبان و نویس...
-
ابوالحسن
لغتنامه دهخدا
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) علی بن حسین بن علی ضریر، ملقب به جامع باقولی نحوی . بیهقی گوید او در نحو و اعراب کعبه ای است و افاضل عصر سَدَنه ٔ آنند. او راست : کتاب الجمل . کتاب الجوهر. کتاب الاستدراک علی ابی علی . کتاب البیان فی شواهد القرآ...
-
عزی
لغتنامه دهخدا
عزی . [ ع ُزْ زا ] (اِخ ) بت . (دهار). یکی از دو بت معروف طایفه ٔ قریش (عرب ) در عهد جاهلیت ، و دیگری لات نام داشته و اعراب بت پرست آنها را دختران خدا میدانستند. (فرهنگ فارسی معین ). بتی است یا درخت طلح که قوم غطفان می پرستیدند. نخستین کسی که آن را ب...
-
ذوالخلصة
لغتنامه دهخدا
ذوالخلصة. [ ذُل ْ خ َ ل َ ص َ ] (اِخ ) نام بتخانه ٔ بنودوس و بنوخثعم و بجیلة و نزدیکان آن قبائل را به تبالة. و خلصة نام بتی از ایشان است . و این بت را آنگاه که رسول اکرم جریربن عبداﷲ البجلی را بدان صوب مبعوث فرمود، بسوخت . و بعضی گفته اند آن بت ازعمر...
-
نوبهار
لغتنامه دهخدا
نوبهار. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) نووه . وَهاره . نام هیکلی در بلخ از معابد بودائی . (یادداشت مؤلف ). نام آتشکده ٔ بلخ است ، و آن را برمک که نخستین ِ برامکه بود ساخت و سقف و دیوار آن را به دیبای الوان آراسته گردانید. و نام بتخانه ای هم هست ، و بعضی گویندهم...
-
حاکم بامر ا
لغتنامه دهخدا
حاکم بامر ا. [ ک ِ ب ِ اَ رِل ْلاه ] (اِخ ) ابوالعباس احمدبن مستکفی باﷲ ابوالربیع سلیمان بن حاکم بامر اﷲ اول ابوالعباس احمدبن ابی علی حسن قبّی بن علی بن ابی بکربن خلیفة مسترشد باﷲبن مستظهر باﷲ عباسی ، مشهور به حاکم دوم . سیوطی گوید: چون حاکم بامر اﷲ ...