کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سدف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سدف
لغتنامه دهخدا
سدف . [ س َدَ ] (ع اِ) تاریکی . || روشنایی (از اضداد است ). || صبح و برآمدن صبح . || شب و سیاهی شب . || میش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کالبد که از دور نماید. (منتهی الارب ). الشخص یری من بعید. (اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
سدف سدف
لغتنامه دهخدا
سدف سدف . [ س َ دَ س َ دَ ] (ع اِ مرکب ) کلمه ای است که میش را برای دوشیدن خوانند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
صدف
فرهنگ نامها
(تلفظ: sadaf) (عربی) نام عمومی نرمتنان دو کفهای و نوعی خاص از آنها؛ (در قدیم) (در نجوم) نام سه ستاره به شکل مثلث بر دورِ قطب که ستارهی قطبیِ جَدْی در میان آن است . [قدما اعتقاد داشتند که قطرهی بارانی در درون صدف جا میگیرد و تبدیل به مروارید میش...
-
صدف
فرهنگ واژههای سره
گوش ماه
-
صدف
لغتنامه دهخدا
صدف . [ ص َ دَ ] (اِخ ) دهی است نزدیک قیروان . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
-
صدف
لغتنامه دهخدا
صدف . [ ص َ دَ ] (ع اِ) غلاف مروارید . صدفه یکی . ج ، اصداف . (منتهی الارب ) (دهار). در تحفه ٔ حکیم مؤمن آمده است که با حلزون مرادف است و گویند حیوان او مخصوص به حلزون و پوست صلب او مخصوص صدف است و مراد از مطلق صدف مروارید است . درسیم سرد و خشک و سو...
-
صدف
لغتنامه دهخدا
صدف . [ ص َ دَ ] (ع مص ) رانها نزدیک و سمهادور دور نهادن اسب در اندک پیچیدگی در هر دو بند دست . بیرون رویه میل کردن سم ستور جانب راست آن . (منتهی الارب ). از عیوب خلقتی است در اسب و آن نزدیک بودن دو ران و دور بودن دو سم و پیچیدگی از سوی دو بند دست بد...
-
صدف
لغتنامه دهخدا
صدف . [ ص َ دِ ] ((اِخ ) ناحیتی است به یمن . (معجم البلدان ).
-
صدف
لغتنامه دهخدا
صدف . [ ص َ دِ ] (اِخ ) بطنی است از کندة و الحال منسوب اند بسوی حضرموت . (منتهی الارب ).
-
صدف
لغتنامه دهخدا
صدف . [ ص َ دُ ] (ع اِ) بریدگی کوه . || ناحیه و جانب و کرانه ٔ کوه . (منتهی الارب ).
-
صدف
لغتنامه دهخدا
صدف . [ ص ُ دَ ] (ع اِ) بریدگی کوه . || ناحیه و جانب و کرانه ٔ کوه . || مرغی است یا نوعی از ددگان . (منتهی الارب ). طائر او سَبعٌ. (قطر المحیط).
-
صدف
لغتنامه دهخدا
صدف . [ ص ُ دُ ] (ع اِ) بریدگی کوه . || ناحیه و جانب و کرانه ٔ کوه . (منتهی الارب ).
-
صدف
فرهنگ فارسی معین
(صَ دَ) [ ع . ] (اِ.) گوش ماهی ؛ پوستة سختی که نوعی جانور نرم تن دریایی در آن زندگی می کند. انواع صدف وجود دارد از جمله : صدف خوراکی و صدف مرواریدی .