کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سدر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سدر
/sedr/
معنی
درختی گرمسیری و تناور با برگهای ریز و میوۀ کوچک و خوردنی که برگ آن برای شستشوی مو به کار میرود؛ کُنار؛ شجرالنبق.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ارز، درختسلیمان، شربین، کنار
۲. برگ نرم کنار
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سدر
واژگان مترادف و متضاد
۱. ارز، درختسلیمان، شربین، کنار ۲. برگ نرم کنار
-
سدر
فرهنگ فارسی معین
(س دْ) [ ع . ] (اِ.) درختی است گرمسیری و بسیار تناور. می گویند تا سه هزار سال عمر می کند.میوه اش کوچک وخوردنی و به اندازة سنجد است . برگ آن را پس از خشک کردن می سایند و در حمام موی سر یا بدن را با آن می شویند.
-
سدر
لغتنامه دهخدا
سدر. [ س َ ] (ع مص ) فروهشتن موی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). فروگذاشتن موی . (تاج المصادر بیهقی ). || سراسیمه گردیدن و خیره شدن چشم شتر از شدت گرما یا از شدت سرما. (آنندراج ) (منتهی الارب ). سرگشته شدن . (المصادر زوزنی ). سرگشته شدن شتر از گرما. (...
-
سدر
لغتنامه دهخدا
سدر. [ س َ / س ِ ] (اِ) کُنار راگویند و آن میوه ای است معروف شبیه به آلوچه و در هندوستان بسیار است و بعضی درخت کُنار را گفته اند. گرم و خشک است و قابض ، گویند صمغ درخت آن موی را سرخ گرداند و بعضی گویند عربی است . (برهان ). بکسر اول و سکون دال ، کُنار...
-
سدر
لغتنامه دهخدا
سدر. [ س َ دِ ] (ع ص ) سراسیمه . (منتهی الارب ). متحیر. (اقرب الموارد). || خیره چشم . (منتهی الارب ). || (اِ) دریا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
سدر
لغتنامه دهخدا
سدر. [ س ِ دَ ] (ع اِ) از اسمای دریاست . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
سدر
لغتنامه دهخدا
سدر. [ س ُدْ دَ ] (معرب ، اِ) بازیی است که با آن قمار میکنند و آن فارسی سدر است . (المعرب جوالیقی ص 201). بازیچه ای است مر کودکان عرب را. قرق . (منتهی الارب ). بازیچه ای است کودکان را، معرب است . (اقرب الموارد). رجوع به قرق شود.
-
سدر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) sedr درختی گرمسیری و تناور با برگهای ریز و میوۀ کوچک و خوردنی که برگ آن برای شستشوی مو به کار میرود؛ کُنار؛ شجرالنبق.
-
سدر
دیکشنری فارسی به عربی
ارز
-
واژههای مشابه
-
سِدْرٍ
فرهنگ واژگان قرآن
درخت سدر
-
کنار (سدر)
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: sedr طاری: sedr طامه ای: sedr طرقی: sedr کشه ای: sedr نطنزی: sedr
-
سِدر و کافور
فرهنگ گنجواژه
وسائل شستن مرده.
-
واژههای همآوا
-
صدر
فرهنگ نامها
(تلفظ: sadr) جایی در مجلس که مخصوص نشستن بزرگان است و معمولاً روبروی درِ ورودی قرار دارد ، طرف بالای مجلس ؛ (به مجاز) اشخاص برتر و دارای مقام بالاتر ؛ (احترام آمیز) (به مجاز) مهتر و رئیس ؛ (در قدیم) سینه و (به مجاز) باطن و ذهن ؛ (در قدیم) (در نجوم) س...