کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سخن پردازی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
greenspeak
سخن سبز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] کلامی برای ترویج گردشگری خطاب به گردشگران محیط زیست
-
سخن پراکنی
فرهنگ فارسی معین
( ~ . پَ کَ)(اِمر.)پخش همگانی گ فتارهای رادیویی .
-
سخن چین
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص فا.) خبربَر، جاسوس .
-
سخن فروش
فرهنگ فارسی معین
( ~ . فُ) (ص فا.) 1 - شاعر. 2 - متملق .
-
آراسته سخن
لغتنامه دهخدا
آراسته سخن . [ ت َ / ت ِ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) خوش بیان : و در خواص [ خواص زر ] چنان آورده اند که کودک خرد را چون به دارودان زرش شیر دهند آراسته سخن آید و بر دل مردم شیرین آید. (نوروزنامه ).
-
فراخ سخن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . سُ خَ) (ص مر.) پرحرف ، پُرسخن .
-
گرم سخن
فرهنگ فارسی معین
( ~ .سُ خَ)(ص مر.) خوش صحبت ، خوش گفتار.
-
چابک سخن
لغتنامه دهخدا
چابک سخن . [ ب ُ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) سخنور. ناطق .کسی که در سخن مضامین نیکو تواند آورد : به آن چابک سخن دشت بیاض شعر ارزانی که صد مضمون بهم از یک خدنگ خامه میدوزد.؟ (از آنندراج ).
-
تازه سخن
لغتنامه دهخدا
تازه سخن . [ زَ / زِ س ُ خ ُ / خ َ ] (ص مرکب ) مجازاً، خوش سخن . نیکوگفتار. تازه گوی . نوپرداز : گفتم کامروز کیست تازه سخن در جهان گفت که خاقانی است بلبل باغ ثنا. خاقانی . || (اِ مرکب ) سخن تازه . سخن نو. سخن خوش و بدیع : این تازه سخن که کردم ابداع د...
-
تلخ سخن
لغتنامه دهخدا
تلخ سخن . [ ت َ س ُخ َ / خ ُ ] (ص مرکب ) تلخ گفتار. تلخ زبان : گو ترش روی باش و تلخ سخن زهر شیرین لبان شکر باشد.سعدی .
-
درشت سخن
لغتنامه دهخدا
درشت سخن . [ دُ رُ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) که به تندی و خشونت سخن گوید. فَظّ. (زمخشری ) : سخن ندانم گفتن همی ز تنگدلی چنین درشت سخن گشته ام به صلح و به جنگ . فرخی .سخن نگفتی وچون گفتی سنگ منجنیق بود که در آبگینه خانه انداختی گفت چه کنم مردیم درشت سخن و ب...
-
زرین سخن
لغتنامه دهخدا
زرین سخن . [ زَرْ ری س ُ خ ُ / خ َ ] (اِ مرکب ) سخن زرین . سخنی گرانبها و پرارج .- زرین سخن سوار ؛ قلم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : زرین سخن سوارصفت کرد عنصری کلک هنروری را چون شد سخن گزاردر طبع آن امیر سخن گر کنون بدی جز کلک تو نبودی ، زرین سخن سوا...
-
سخن آموختن
لغتنامه دهخدا
سخن آموختن . [ س ُ خ َ ت َ ] (مص مرکب ) آموختن علم و دانش : منطق سعدی شنید حاسد و حیران بماندچاره ٔ او خامشی است یا سخن آموختن .سعدی .
-
سخن بستن
لغتنامه دهخدا
سخن بستن . [ س ُ خ َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) از گفتن بازماندن : هوشم نماند و عقل برفت و سخن ببست مقبل کسی که محو شود در کمال دوست .سعدی (کلیات چ فروغی ص 54).
-
سخن پیوستن
لغتنامه دهخدا
سخن پیوستن . [ س ُ خ َ پ َی ْ /پ ِی ْ وَ ت َ ] (مص مرکب ) تنسیق کلمات : از راه انبساط و اتحاد سخن پیوست . (سندبادنامه ص 69).