کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سخن پراکنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سخن تراویدن
لغتنامه دهخدا
سخن تراویدن . [ س ُ خ َ ت َ دَ ] (مص مرکب ) سخن گفتن .
-
سخن خوردن
لغتنامه دهخدا
سخن خوردن . [ س ُ خ َ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) لاف و گزاف شنیدن : من از تو گر سخن خوردم عجب نیست نخست آدم سخن خورده ست از ابلیس .؟ (از سندبادنامه ).
-
سخن راندن
لغتنامه دهخدا
سخن راندن . [ س ُ خ َ دَ ] (مص مرکب ) نطق کردن . تقریر کردن : از این در سخن چند رانم همی همانا کرانش ندانم همی . فردوسی .قاصد چو بسی درین سخن راندمسکین پدر عروس درماند. نظامی .سخن راند زَاندازه ٔ کار خویش ز بی روزی صلح و پیکارخویش .نظامی .
-
سخن رفتن
لغتنامه دهخدا
سخن رفتن . [ س ُ خ َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) گفتگو شدن . مذاکره : سخن رفتشان یک بیک همزبان که از ماست بر ما بد آسمان . فردوسی .چو پیران بیامد ز هند و ز چین سخن رفت از آن شهر باآفرین . فردوسی .بوالفتح رازی را بخواند و خالی کرد و گفت درباب تو امروز سخن رفت...
-
سخن کردن
لغتنامه دهخدا
سخن کردن . [ س ُ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سخن گفتن . شرح دادن . توصیف : کجا بتوان سخن کردن ز رویش چه گویم زآن کمند مشکبویش . نظامی .تو آن نئی که کنی با کسی بمهر سخن برای هیچ چه ضایع کنم محبت خویش .باقر کاشی (از آنندراج ).
-
سخن کشیدن
لغتنامه دهخدا
سخن کشیدن . [ س ُ خ َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) سخن شنیدن اعم از آنکه خوش باشد یا ناخوش . (آنندراج ). تحمل سخن کردن : گدای من سخن تلخ میفروش کشیدخوش آنکه منت می چون سبو بدوش کشید.مفید بلخی (از آنندراج ).
-
سخن گستردن
لغتنامه دهخدا
سخن گستردن . [ س ُ خ َ گ ُ ت َ دَ ] (مص مرکب ) بیان کردن بشرح و بسط. (آنندراج ) : خشم گیری جنگ جویی چون بمانی ازجواب خشم یکسو نه سخن گسترکه شهر آوار نیست . ناصرخسرو.به اندازه باید سخن گستریدگزاف سخن را نباید شنید.نظامی (از آنندراج ).
-
سخن گشادن
لغتنامه دهخدا
سخن گشادن . [ س ُ خ َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) گفتگو کردن . سخن گفتن . بحث کردن : بخداوند خانه از بهر مرمت آن [ خانه ] سخن بگشاد. (عبید زاکانی ، منتخب لطایف چ برلن ص 169).
-
سخن گفتن
لغتنامه دهخدا
سخن گفتن . [ س ُ خ َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) تکلم . (ترجمان القرآن ) (المصادر زوزنی ). نطق . منطق . (ترجمان القرآن ). بیان کردن . گفتگو. مکالمه : من سخن گویم تو کانایی کنی هرزمانی دست بر دستت زنی . رودکی .سخن گفتن کج ز بیچارگی است به بیچارگان بر بباید گ...
-
سخن نیوشیدن
لغتنامه دهخدا
سخن نیوشیدن . [ س ُ خ َ دَ ] (مص مرکب ) سخن پذیرفتن . باور کردن سخن . سخن پذیرفتن : مگر دگر سخن دشمنان نیوشیدی که روی چون قمر از دوستان بپوشیدی .سعدی .
-
سخن آرا
لغتنامه دهخدا
سخن آرا. [ س ُ خ َ ] (نف مرکب ) سخن آرای . شاعر. گوینده . و برمنشی و خطیب نیز اطلاق کنند. (آنندراج ) : بمدح مجلس میمون تو مزین بادجریده ٔ سخن آرای پیر سوزنگر. سوزنی .بصدر خود سخن آرای را مقدم دارشنو ز لفظ حکیمان تحیت و تسلیم . سوزنی .مر سخن آرای را ب...
-
سخن آفرین
لغتنامه دهخدا
سخن آفرین . [ س ُ خ َ ف َ ] (نف مرکب ) کنایه از شاعر کامل سخن . (آنندراج ).
-
سخن باره
لغتنامه دهخدا
سخن باره . [ س ُ خَم ْ رَ / رِ ] (ص مرکب ) سخن دوست .
-
سخن باف
لغتنامه دهخدا
سخن باف . [ س ُ خَم ْ ] (نف مرکب ) مجازاً، شاعر ماهر : نه مرد لافم خاقانی سخن بافم که روح قدس تند تار و پود اشعارم .خاقانی .
-
سخن پذیر
لغتنامه دهخدا
سخن پذیر. [ س ُ خَم ْ پ َ ] (نف مرکب ) سخن شنو : تن گور توست خشم مگیر از حدیث مازیرا که خشم گیر نباشد سخن پذیر.ناصرخسرو.