کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سخن شنو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سخن پرور
لغتنامه دهخدا
سخن پرور.[ س ُ خَم ْ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) سخندان : تا سخن پرور بوی از صاحب رازی بهی چون سخاگستر بوی از حاتم طایی بری . سوزنی .کریم دین که مکرم شد از تو دین کریم حکیم طبع و سخن پرور و کریم و حلیم . سوزنی .کشنده دمش طوطیان را بدام سخن پروری طوطیانوش ن...
-
سخن پروری
لغتنامه دهخدا
سخن پروری . [ س ُ خَم ْ پ َرْ وَ ] (حامص مرکب ) عمل سخن پرور. شاعری : دلم بازبان در سخن پروری چو هاروت و زهره به افسونگری .نظامی .
-
سخن پز
لغتنامه دهخدا
سخن پز. [ س ُ خَم ْ پ َ ] (نف مرکب ) نخاله گوی . (آنندراج ).
-
سخن پیرای
لغتنامه دهخدا
سخن پیرای . [ س ُ خَم ْ ] (نف مرکب ) آنکه سخن را تهذیب کند. فصیح . شیوا. بلیغ : در خجالت باشد از طبع سخن پیرای خویش تا خوش آید یا نیاید شعر او بر شیخ و شاب . سوزنی .چیست زرّ و گل به دست الا که خارپای عقل صید خاری کی شود عقل سخن پیرای من . خاقانی .گر ...
-
سخن پیشه
لغتنامه دهخدا
سخن پیشه . [ س ُ خَم ْ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) سخنور. ماهر در سخنرانی . خطیب : در دست سخن پیشه یکی شهره درخت است بی بار ز دیدار و همی ریزد از او بار. ناصرخسرو.آنجا که سخن خیزد از چند و چه و چون دانای سخن پیشه بخندد زاقوالش .ناصرخسرو.
-
سخن پیوند
لغتنامه دهخدا
سخن پیوند. [ س ُ خَم ْ پ َی ْ / پ ِی ْ وَ ] (نف مرکب ) شاعر را گویند : بس کن ای جادوی سخن پیوندسخن رفته چند گویی چند.نظامی .
-
سخن جوی
لغتنامه دهخدا
سخن جوی . [ س ُ خ َ ](نف مرکب ) متجسس . محقق . کنجکاو. (ولف ) : پزشکی سراینده برزوی بودبه پیری رسیده سخن جوی بود. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2500).بیاید سخن جوی پویان ز پس نبد آگه از راز او هیچکس .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2597).
-
سخن چن
لغتنامه دهخدا
سخن چن . [ س ُ خ َ چ ِ ] (نف مرکب ) مخفف سخن چین : کیسه ٔ راز را بعقل بدوزتا نباشی سخن چن و غماز. ناصرخسرو.رجوع به سخن چین شود.
-
سخن چین
لغتنامه دهخدا
سخن چین . [ س ُ خ َ ] (نف مرکب ) آنکه در میان سخن سعایت کند. (آنندراج ). غَمّاز. واشی . دوبهم زن . نمام . ساعی : گفته اش سربسر دروغ بوداو سخن چین چو آسموغ بود. طیان .سدیگر سخن چین و دورویه مردبکوشد برانگیزد از آب گرد. فردوسی .سخن چین و بیدانش و چاره ...
-
سخن چینی
لغتنامه دهخدا
سخن چینی . [ س ُ خ َ ] (حامص مرکب ) نَمّامی . خبرکشی : سخن چینی از کس نیاموختیم ز عیب کسان دیده بردوختیم .نظامی .
-
سخن خوار
لغتنامه دهخدا
سخن خوار. [ س ُ خ َ خوا / خا ] (نف مرکب ) گستاخ و بی ادب : خوار است خور شهریت از تن سوی مهمان شهریت علفخوار است مهمانْت سخن خوار. ناصرخسرو.این خوب سخن بخیره از حجت همواره مده بهر سخن خواری .ناصرخسرو (دیوان چ کتابخانه ٔ تهران ص 470).رجوع به سخن خواره ...
-
سخن خواره
لغتنامه دهخدا
سخن خواره . [ س ُ خ َ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) گفتار درشت از روی عدم شفقت . || گستاخ و بی ادب . (ناظم الاطباء). رجوع به سخن خوار شود. || سخندان : چنین گفت کز آمدن چاره نیست چو تو در زمانه سخن خواره نیست .فردوسی .
-
سخن خوره
لغتنامه دهخدا
سخن خوره . [ س ُ خ َ خوَ / خ ُ رَ / رِ ] (نف مرکب ) رجوع به سخن خواره شود.
-
سخن رانی
لغتنامه دهخدا
سخن رانی . [ س ُ خ َ ] (حامص مرکب ) نطق کردن در مجمعی . عمل سخن ران . کنفرانس . نطق .
-
سخن رس
لغتنامه دهخدا
سخن رس . [ س ُ خ َ رَ / رِ ] (نف مرکب ) زودفهم . زیرک . با ادراک و با فراست . (ناظم الاطباء).