کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سخن شناس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سخن شناس
/soxanšenās/
معنی
کسی که نیکوبد شعر یا نوشتهای را دریابد؛ سخنسنج؛ شناسندۀ سخن؛ سخندان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سخن شناس
لغتنامه دهخدا
سخن شناس . [ س ُ خ َ ش ِ ] (نف مرکب ) شناسنده ٔ سخن . سخندان . سخن سنج . ادیب : سخن شناسان بر جود او شدید یقین کجا یقین بود آنجا بکار نیست گمان . فرخی .دانی که من آن سخن شناسم کَابیات نو از کهن شناسم . نظامی .چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن شناس...
-
سخن شناس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) soxanšenās کسی که نیکوبد شعر یا نوشتهای را دریابد؛ سخنسنج؛ شناسندۀ سخن؛ سخندان.
-
واژههای مشابه
-
گستاخ سخن
لغتنامه دهخدا
گستاخ سخن . [ گ ُ س ُخ َ ] (ص مرکب ) آنکه بی پروا سخن گوید. گستاخ زبان . گستاخ گوی . آنکه نیندیشیده به گفتار آغازد : گستاخ سخن مباش با کس تا عذر سخن نخواهی از پس . نظامی .و رجوع به گستاخ زبان و گستاخ گوی شود.
-
گشاده سخن
لغتنامه دهخدا
گشاده سخن . [ گ ُ دَ / دِ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) فصیح و زبان آور. (ناظم الاطباء). گشاده زبان : گشاده سخن مرد با رای و کام همی آب حیوانْش ْ خواند به نام .فردوسی .
-
کوتاه سخن
لغتنامه دهخدا
کوتاه سخن . [ س ُخ َ ] (ص مرکب ) آنکه سخن کوتاه گوید. || (اِ مرکب ) سخن کوتاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
گرفته سخن
لغتنامه دهخدا
گرفته سخن . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ س ُخ َ ] (ص مرکب ) آنکه سخن او به آسانی نتوان دانست .
-
سخن راندن
واژگان مترادف و متضاد
سخنگفتن، صحبت کردن، حرف زدن، سخنرانی کردن
-
سخن رفتن
واژگان مترادف و متضاد
سخن بهمیان آمدن، گفتوگو کردن
-
سخن گفتن
واژگان مترادف و متضاد
۱. حرفزدن، صحبت کردن ۲. سخنرانی کردن، نطق کردن
-
نیک سخن
لغتنامه دهخدا
نیک سخن . [ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) خوش بیان . منطیق . (یادداشت مؤلف ).
-
شوریده سخن
لغتنامه دهخدا
شوریده سخن . [ دَ / دِ س ُ خ َ ] (اِ مرکب ) سخن یا سخنان که به هم مربوط نیست . (یادداشت مؤلف ). || (ص مرکب ) که کلام نامربوط دارد. پریشان گوی : الخطل ؛ تباه و شوریده سخن شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
صنعت سخن
لغتنامه دهخدا
صنعت سخن . [ ص َ ع َ ت ِ س ُ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شعر است و آن کلامی باشد موزون . (برهان ). رجوع به شعر شود.
-
فراخ سخن
لغتنامه دهخدا
فراخ سخن . [ف َ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) پرگوی و بی صرفه گوی . (آنندراج ).بسیارگوی . مکثار. (یادداشت بخط مؤلف ) : گرچه برحق بود فراخ سخن حمل دعویش بر محال کنند.سعدی .
-
هم سخن
لغتنامه دهخدا
هم سخن . [ هََ س َ خ ُ / س ُ خ ُ / خ َ ] (ص مرکب ) هریک از دو تن که با یکدیگر سخن گویند. کلیم : چه نیکبخت کسانی که با تو هم سخن اندمرا نه زَهره ٔ گفت و نه صبر خاموشی . سعدی . || متفق . موافق . هم عقیده : همه نامداران بر این هم سخن که نعمان و مندز فگن...