کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سخنگو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سخنگو
معنی
(ی ) (ص فا.)1- سخن گوینده ، ناطق . 2 - آن که از طرف جمعی صحبت می کند.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
mouthpiece, organ, publicist, speaker, spokesman, spokesperson
-
جستوجوی دقیق
-
سخنگو
فرهنگ فارسی معین
(ی ) (ص فا.)1- سخن گوینده ، ناطق . 2 - آن که از طرف جمعی صحبت می کند.
-
سخنگو
لغتنامه دهخدا
سخنگو. [ س ُ خ َ ] (نف مرکب ) سخنگوی .خطیب که سخن از روی تجربه و دانش گوید : فرستاده بهرام مردی دبیرسخنگوی و روشن دل و یادگیر. فردوسی .ز لشکر گزیدند مردی دلیرسخنگوی و داننده و یادگیر. فردوسی .نگر تا چه گوید سخنگوی بلخ که باشد سخن گفتن راست تلخ . فردو...
-
سخنگو
دیکشنری فارسی به عربی
لسان الحال , متکلم , ناطق
-
واژههای مشابه
-
سخنگو، سخنگو
واژگان مترادف و متضاد
۱. خطبهگو، خطیب، سخنران، سخنسرا، سخنور، کلیم، گوینده، متکلم، نطاق ۲. گویا، ناطق ≠ اصم
-
واژههای همآوا
-
سخن گو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) soxangu کسی که از طرف مؤسسه یا گروهی دربارۀ کارها و درخواستهای آن سخن بگوید.
-
جستوجو در متن
-
متکلم
فرهنگ واژههای سره
سخنگو
-
spokester
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سخنگو
-
skywriter
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سخنگو
-
lectorate
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سخنگو
-
ناطق
فرهنگ واژههای سره
سخنران، سخنگو
-
newsperson
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خبرنگار، سخنگو
-
spieler
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اسپیلر، سخنگو