کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سخط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سخط
/saxat/
معنی
۱. خشم گرفتن بر کسی.
۲. ناخوش داشتن چیزی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بددهانی، سب، فحش، ناسزا
۲. خشم، غضب، قهر
۳. ناخشنودی، نارضایتی ≠ خشنودی، رضایت
۴. غضب کردن، خشم گرفتن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سخط
واژگان مترادف و متضاد
۱. بددهانی، سب، فحش، ناسزا ۲. خشم، غضب، قهر ۳. ناخشنودی، نارضایتی ≠ خشنودی، رضایت ۴. غضب کردن، خشم گرفتن
-
سخط
فرهنگ فارسی معین
(سَ خَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خشم گرفتن . 2 - کراهت داشتن .
-
سخط
لغتنامه دهخدا
سخط. [ س َ خ َ ] (ع مص ) غضب گرفتن . (اقرب الموارد). راضی نشدن . ضد رضا : ابونعیم مدتی بس دراز است در این سخط بماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 418).عیش ناخوش همی کنی به سخطسود بیخود چرا کشی به ستم . مسعودسعد.یکی از سکرات ملک آن است که خاینان را... آراسته...
-
سخط
لغتنامه دهخدا
سخط. [ س ُ / س ُ خ ُ ] (ع مص ) خشم گرفتن و ناخشنود شدن . ضد رضا. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
سخط
دیکشنری عربی به فارسی
نارضايتي , ناخشنودي , گله , شکايت , ناخشنود کردن , سرزنش , توبيخ , سرکوفت , طعنه , ريل خط اهن , خط اهن , نرده , نرده کشيدن , توبيخ کردن
-
سخط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] saxat ۱. خشم گرفتن بر کسی.۲. ناخوش داشتن چیزی.
-
سخط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] sox[o]t, saxat ۱. خشم؛ غضب.۲. ناخشنودی.
-
واژههای مشابه
-
سَخِطَ
فرهنگ واژگان قرآن
خشم گرفت
-
سَخَطٍ
فرهنگ واژگان قرآن
خشم (مخالف رضايت)
-
سَخَط و اُشتُلُم
فرهنگ گنجواژه
توهین سخت،دشنام.
-
دشنام و سَخَط
فرهنگ گنجواژه
بد و بیراه.
-
واژههای همآوا
-
سخت
واژگان مترادف و متضاد
۱. پیچیده، دشخوار، دشوار، شاق، صعب، عسیر، غامض، مشکل، معضل، معقد، مغلق ≠ آسان ۲. جامد، درشت، سفت، صلب ۳. اکید، بسیار، زیاد، شدید، هرفت ۴. توانفرسا، طاقتسوز، ناملایم ۵. حاد، خطرناک، خطیر، مخاطرهآمیز، وخیم ۶. استوار، قایم، قرص، محک
-
سخت
لغتنامه دهخدا
سخت . [ س َ ] (ص ) هندی باستان ریشه ٔ «سک ، سکنوتی » (توانستن ، قدرت داشتن )، سانسکریت «سکتا» (توانا)، پهلوی «سخت » ، بلوچی «سک » (سخت ، محکم ، استوار)، یودغا «سوکت » گیلکی نیز «سخت » . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || (ق ) فراوان و بسیار و غایت و نه...