کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سخت کاری شعله ای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سخت پشت
لغتنامه دهخدا
سخت پشت .[ س َ پ ُ ] (ص مرکب ) محکم . استوار. سفت : چون آن گرد روی آهن سخت پشت بنرمی در آمد ز خوی درشت .نظامی .
-
سخت پنجه
لغتنامه دهخدا
سخت پنجه . [س َ پ َ ج َ / ج ِ ] (ص مرکب ) قوی پنجه . || مجازاً، کنایه از ممسک و بخیل . (آنندراج ) : از سخت پنجه زر نستاند مگر عوان یک تن تواند آنکه جواهر ز کان کشید.امیرخسرو (از آنندراج ).
-
سخت پی
لغتنامه دهخدا
سخت پی . [ س َ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) نیرومند. قوی . (ولف ). پرزور که مقاومت داشته باشد : کنون تا به بینم که با جام می همی سست باشی وگر سخت پی .(شاهنامه ٔ فردوسی چ بروخیم ج 9 ص 2849).
-
سخت پیشانی
لغتنامه دهخدا
سخت پیشانی . [ س َ ] (ص مرکب ) کسی که در غایت جرأت و بی باکی باشد. (آنندراج ). شجاعت و دلیری . (مجموعه ٔ مترادفات ص 222). || سمج . مبرم . پررو : جگرم خون شد از پریشانی آه از این جان سخت پیشانی . اوحدی .ببردشیخ را به مهمانی با مریدان سخت پیشانی . اوح...
-
سخت پیمان
لغتنامه دهخدا
سخت پیمان . [ س َ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) آنکه در پیمان خود وفادار باشد. با وفا. عهد ناشکن : سخت پیمان بود در دین . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310).دوستان سخت پیمان را ز دشمن باک نیست شرط یارانست کز پیوند یارش نگسلد.سعدی .
-
سخت جانی
لغتنامه دهخدا
سخت جانی . [ س َ ] (حامص مرکب ) گران جانی : آزاد کنم ز سخت جانی وآباد کنم به سخت رانی . نظامی .شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم ما را به سخت جانی خود این گمان نبود.شکیبی (از آنندراج ).
-
سخت جوشی
لغتنامه دهخدا
سخت جوشی . [ س َ ] (حامص مرکب ) برندگی : آهنی شد چو سخت جوشی کردلشکر ترک سست کوشی کرد.نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 126).
-
سخت چاویده
لغتنامه دهخدا
سخت چاویده . [ س َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) هرزه و پوچ . (غیاث ) (آنندراج ).
-
سخت چشم
لغتنامه دهخدا
سخت چشم . [ س َ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) شوخ و بی حیا. (آنندراج ).گستاخ و بی شرم و بی حیا. (ناظم الاطباء) : جست دعوی گر مخالف گوی زیرک سخت چشم حجت جوی .امیرخسرو (از آنندراج ).
-
سخت دل
لغتنامه دهخدا
سخت دل . [ س َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهار اویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 18 هزارگزی شمال باختری قره آغاج و 7 هزار و پانصدگزی جنوب شوسه ٔ مراغه بمیانه . هوای آن معتدل و دارای 100 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه سار تأمین میشود محصول ...
-
سخت دلی
لغتنامه دهخدا
سخت دلی . [ س َ دِ ] (حامص مرکب ) قساوت . سنگین دلی : و از جمله بی رحمی و سخت دلی او یکی آن که زادان فرخ را... (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 107).کاین سخت دلی و سست مهری جرم از طرف تو بود یا من .سعدی .
-
سخت رو
لغتنامه دهخدا
سخت رو. [ س َ ] (ص مرکب ) سخت روی . کنایه از مردم درشت و ناهموار. (آنندراج ) : جوان سخت رو در راه بایدکه با پیران بی قوت بیاید.سعدی .
-
سخت رویی
لغتنامه دهخدا
سخت رویی . [ س َ ] (حامص مرکب ) پررویی و سماجت . مقاومت . پایداری : چو پی سست وپوشیده شد استخوان دگر قصه ٔ سخت رویی مخوان . نظامی .نه زآن سرما نوازش گرم گشتش نه دل زآن سخت رویی نرم گشتش . نظامی .چه بایداینهمه اندیشه کردن نشاید سخت رویی پیشه کردن . نظ...
-
سخت زور
لغتنامه دهخدا
سخت زور. [ س َ ] (ص مرکب ) کنایه از پر زور. (آنندراج ) : چنانکه او را [ هرمز ] دل آور و سخت زور گفتندی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 20).ز سختی که زد رومی سخت زورسرش را در آخرگهش کرد کور.امیرخسرو (از آنندراج ).
-
سخت سا
لغتنامه دهخدا
سخت سا. [ س َ ] (اِ مرکب ) نام داواز کشتی که هندیان گهسا گویند. (غیاث ) (آنندراج ).