کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سخت چاویده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سخت دل
لغتنامه دهخدا
سخت دل . [ س َ دِ ](ص مرکب ) کنایه از بی مهر و سنگدل . (آنندراج ). ظالم .(مجموعه ٔ مترادفات ص 241). غلیظ القلب : دلیری سیه نامه ای سخت دل ز ناپاکی ابلیس از وی خجل . سعدی .ای سخت دلان سست پیونداین شرط وفا بود که بی دوست ... سعدی .ای سخت دل تا به این ا...
-
سخت دلی
لغتنامه دهخدا
سخت دلی . [ س َ دِ ] (حامص مرکب ) قساوت . سنگین دلی : و از جمله بی رحمی و سخت دلی او یکی آن که زادان فرخ را... (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 107).کاین سخت دلی و سست مهری جرم از طرف تو بود یا من .سعدی .
-
سخت رو
لغتنامه دهخدا
سخت رو. [ س َ ] (ص مرکب ) سخت روی . کنایه از مردم درشت و ناهموار. (آنندراج ) : جوان سخت رو در راه بایدکه با پیران بی قوت بیاید.سعدی .
-
سخت رویی
لغتنامه دهخدا
سخت رویی . [ س َ ] (حامص مرکب ) پررویی و سماجت . مقاومت . پایداری : چو پی سست وپوشیده شد استخوان دگر قصه ٔ سخت رویی مخوان . نظامی .نه زآن سرما نوازش گرم گشتش نه دل زآن سخت رویی نرم گشتش . نظامی .چه بایداینهمه اندیشه کردن نشاید سخت رویی پیشه کردن . نظ...
-
سخت زور
لغتنامه دهخدا
سخت زور. [ س َ ] (ص مرکب ) کنایه از پر زور. (آنندراج ) : چنانکه او را [ هرمز ] دل آور و سخت زور گفتندی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 20).ز سختی که زد رومی سخت زورسرش را در آخرگهش کرد کور.امیرخسرو (از آنندراج ).
-
سخت سا
لغتنامه دهخدا
سخت سا. [ س َ ] (اِ مرکب ) نام داواز کشتی که هندیان گهسا گویند. (غیاث ) (آنندراج ).
-
سخت ساق
لغتنامه دهخدا
سخت ساق . [ س َ ] (ص مرکب ) ثابت قدم . (رشیدی ) : برسم چاکران چون سخت ساقان کمر دربست بر درگاه خاقان . امیرخسرو (از آنندراج ).|| پرزور. (آنندراج ).
-
سخت سر
لغتنامه دهخدا
سخت سر. [ س َ س َ ] (اِخ ) اسم قدیم رامسر است . رجوع به رامسر شود.
-
سخت سری
لغتنامه دهخدا
سخت سری . [ س َ س َ ] (حامص مرکب ) لجاجت مقاومت . ایستادگی . پایداری : ابوالقاسم کثیررا بباید گفت تا خویشتن را بدو دهد و لجوجی و سخت سری نکند که حیفی بر او گذاشته نیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 371). دیرتر از اسب جدا شدم بسبب پیری ، پنداشتند که سخت سری...
-
سخت قوت
لغتنامه دهخدا
سخت قوت . [ س َ ق ُوْ وَ ] (ص مرکب ) نیرومند. قوی . به نیرو : پس گفتا از من عظیم تر و سخت قوت تر و تواناتر کیست . (مجمل التواریخ و القصص ).
-
سخت کش
لغتنامه دهخدا
سخت کش . [ س َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه کمان سخت را بکشد. (آنندراج ) : تنی چندبگزید عیاروش کماندار و سختی کش سخت کش . نظامی . || ستور که رام نباشد. که منقاد نباشد. سرکش : ابلیس در جزیره ٔ تو برنشست بر بی فسار سخت کش توسنش .ناصرخسرو (دیوان چ کتابخا...
-
سخت کمان
لغتنامه دهخدا
سخت کمان . [ س َ ک َ ] (ص مرکب ) پهلوان و تیرانداز و شه زور. (آنندراج ). درشت و بی رحم . (ناظم الاطباء) : ناوک اندازی و زوبین فکن و سخت کمان پهنه بازی و کمند افکنی و چوگان باز. فرخی .ای سخت کمانی که خدنگ تو ز پولادزآنسان گذرد کز دل بدخواه تو نفرین . ...
-
سخت کمانی
لغتنامه دهخدا
سخت کمانی . [ س َ ک َ ] (حامص مرکب ) درشتی و بیرحمی . (ناظم الاطباء). دلیری . پهلوانی : هرگز نکند با ضعفا سخت کمانی با آنکه بداندیش بود سخت کمان است . منوچهری .ای بگه راستی قامت تو همچو تیربر من سست ضعیف سخت کمانی مکن . سیدحسن غزنوی .چشم تو خدنگ از س...
-
سخت کوش
لغتنامه دهخدا
سخت کوش . [ س َ ] (نف مرکب ) ساعی . کوشا. بسیار کوشنده . جاهد : سخت کوش است به پرهیز و بزهدتو مر او را بجوانی منگر. فرخی .بزاد این سفرت سخت کوش باید بودکه این سفر سوی دارالسلام باید کرد. ناصرخسرو.سخت کوش است آه خاقانی مگر این چرخ را بفرساید. خاقانی ....
-
سخت گوشت
لغتنامه دهخدا
سخت گوشت .[ س َ ] (ص مرکب ) پر زور و با قوت . (ناظم الاطباء).