کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سخاپیشه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سخاپیشه
لغتنامه دهخدا
سخاپیشه .[ س َ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) آنکه پیشه ٔ او سخا باشد. مرد با کرم و سخاوت . سخی . بسیار جوانمرد : مردیست سخاپیشه و مردیست عطابخش با خلق نکوکار بکردار و بگفتار. فرخی .این زین دین امیر سخاپیشه تا مرادر مجلس تو کدیه ٔ دستار پیشه شد.سوزنی .
-
جستوجو در متن
-
رادمنش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] rādmaneš ۱. سخی؛ کریم؛ سخاپیشه.۲. جوانمرد: ◻︎ رادمنش پیر جهاندیدهای / در همه آفاق پسندیدهای (رکنالدین: مجمعالفرس: رادمنش).
-
رادمنش
لغتنامه دهخدا
رادمنش . [ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) کریم الطبع. (آنندراج ). کریم طبع و سخاپیشه . (برهان ) : رادمنش پیر جهاندیده ای در همه اخلاق پسندیده ای .رکن الدین بکرانی (از شعوری ج 2 ورق 7).
-
عطابخش
لغتنامه دهخدا
عطابخش . [ ع َ ب َ ] (نف مرکب ) بخشنده ٔ عطا. جوانمرد. سخی . گشاده دست . (ناظم الاطباء) : مردیست سخاپیشه و مردیست عطابخش با خلق نکوکار بکردار و به گفتار. فرخی .ای عطابخش پذیرنده و خواهنده سپاس رأی تو خوبی و آئین تو فضل و احسان . فرخی .من ثناگوی بزرگ...
-
نکوکار
لغتنامه دهخدا
نکوکار. [ ن ِ ] (ص مرکب ) نیکوکار. نکوکردار. خیّر. که خیر و نیکی به مردم رساند. محسن . که کار خوب کند. مقابل بدکار و بدکردار : مر او را نکوکار زآن خواندندکه هرکس تن آسان از او ماندند. فردوسی .به جای نکوکار نیکی کنم دل مرد درویش را نشکنم . فردوسی .مرد...
-
بورک
لغتنامه دهخدا
بورک . [ رَ ] (اِ) نوعی از طعام باشد و بعضی گویند آش بغرا است . (برهان ). نوعی از طعام . (غیاث ). نوعی از آش ماست . (رشیدی ).نوعی از طعام و گویند آش ماست است . (انجمن آرا) (آنندراج ). ...گویا بغرا بمرور زمان بورک شده است . (از اصطلاحات و لغات دیوان ا...
-
سخا
لغتنامه دهخدا
سخا. [ س َ ] (ع اِمص ) جوانمردی و کرم و بخشش و دهش . (ناظم الاطباء). جوانمردی . (دهار). سخاء : ای دریغ آن حر هنگام سخا حاتم فش ای دریغ آن گو هنگام وغا سام گراه . رودکی .ایزد آن بار خدای بسخا را بدهادگنج قارون و بزرگی و توانایی جم . فرخی .از سخای تو ن...
-
پیشه
لغتنامه دهخدا
پیشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) صنعت . (دستوراللغه ٔ ادیب نطنزی ) (منتهی الارب ). هنر. صنع. طرقة. صناعت . (منتهی الارب ). حرفه . (دهار). کسب . (برهان ). حرفت : چهارم که خوانند اهنوخوشی همان دست ورزان با سرکشی کجا کارشان همگنان پیشه بودروانشان همیشه پراندیش...