کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سخافت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سخافت
/saxāfat/
معنی
۱. کمعقل بودن؛ سبکعقل بودن؛ کمعقلی؛ سبکی در عقل.
۲. ضعف و سبکی در هرچیز.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
سبکی عقل، کمعقلی، کمخردی، ضعف عقل
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سخافت
واژگان مترادف و متضاد
سبکی عقل، کمعقلی، کمخردی، ضعف عقل
-
سخافت
لغتنامه دهخدا
سخافت . [ س َ ف َ ] (از ع ، اِمص ) سبکی عقل و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).خرد و سست رأی شدن . (المصادر زوزنی ). سبکی عقل . خفت عقل . رقت عقل . (یادداشت مؤلف ) : به رکاکت عقل و سخافت خرد منسوب گردیم . (سندبادنامه ص 79). رؤس و وجوه ایشان بر سف...
-
سخافت
فرهنگ فارسی معین
(سَ فَ) [ ع . سخافة ] 1 - (مص ل .) کم عقل بودن . 2 - (اِمص .) کم عقلی .
-
سخافت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: سخافة] [قدیمی] saxāfat ۱. کمعقل بودن؛ سبکعقل بودن؛ کمعقلی؛ سبکی در عقل.۲. ضعف و سبکی در هرچیز.
-
جستوجو در متن
-
رکیک و بیهوده گوئی
فرهنگ گنجواژه
سخافت.
-
سبک عقلی
لغتنامه دهخدا
سبک عقلی . [ س َ ب ُ ع َ ] (حامص مرکب ) تنک خردی . سخافت . کم عقلی .
-
تنک خردی
لغتنامه دهخدا
تنک خردی . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ خ ِ رَ ] (حامص مرکب ) سخافت عقل . سفاهت . سبک عقلی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).رجوع به ماده ٔ قبل و تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
بلاهت
لغتنامه دهخدا
بلاهت . [ ب َ هََ ] (از ع ، اِمص ) بلاهة. کم عقل بودن در امورات دنیا. (غیاث اللغات ). بی عقلی . نادانی . حماقت . گولی . (ناظم الاطباء). سلیم دلی . (بحرالجواهر). ابلهی . کم خردی . ساده دلی . حمق . غباوت . رعونت . سفه . سخافت . کانائی . و رجوع به بلاهة...
-
رکاکت
لغتنامه دهخدا
رکاکت . [ رَ ک َ ] (ع اِمص ) یا رکاکة. سستی و ضعیفی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). سستی . (ناظم الاطباء). سستی : رکاکت لفظ. (فرهنگ فارسی معین ). ضد جزالت . (یادداشت مؤلف ) : اگر آن را خلافی دارم ... به رکاکت رای منسوب گردم . (کلیله و دمنه ). ما به رکا...
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عمران . طبیب معروف به سم ّ ساعة. سلیمان بن حسان مشهور به ابن جلجل گوید که اسحاق بن عمران مسلمان و اصلاً از مردم بغداد بود و ابن ابی اصیبعه گوید: دخل [ اسحاق ] افریقیة فی دولة زیادةاﷲبن الاغلب التمیمی و هو استجلبه و اعطاه شرو...
-
باب
لغتنامه دهخدا
باب . (اِخ ) (1236 - 1266هَ . ق .) میرزا علی محمد شیرازی ولادتش در غره ٔ محرم سال هزار و دویست و سی و شش قمری ، و در بیست و هفتم شعبان سال هزار و دویست و شصت و شش قمری در تبریز تیرباران شد و اگر این تاریخ ولادت او درست باشد سن وی در وقت قتل سی بوده ا...