کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سحیق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سحیق
/sahiq/
معنی
۱. ساییده؛ کوبیدهشده.
۲. بعید؛ دور.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سحیق
لغتنامه دهخدا
سحیق . [ س َ ] (ع ص ) جای دور. (منتهی الارب ). جای دور و از آن معنی است در قرآن : تهوی به الریح فی مکان سحیق . (قرآن 31/22). (اقرب الموارد).بریدم بدان کشتی کوه پیکرمکانی بعید و فلاتی سحیقا. منوچهری . || بسیار سائیده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غ...
-
سحیق
فرهنگ فارسی معین
(سَ حِ) [ ع . ] (ص .) 1 - سوده ، نرم شده . 2 - دور، دوردست .
-
سحیق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] sahiq ۱. ساییده؛ کوبیدهشده.۲. بعید؛ دور.
-
واژههای مشابه
-
سحيق
دیکشنری عربی به فارسی
ياد نياوردني , بسيار قديم , خيلي پيش , ديرين
-
سَحِيقٍ
فرهنگ واژگان قرآن
بسيار دور- دور افتاده
-
جستوجو در متن
-
یاد نیاوردنی
دیکشنری فارسی به عربی
سحيق
-
بسیار قدیم
دیکشنری فارسی به عربی
سحيق
-
خیلی پیش
دیکشنری فارسی به عربی
سحيق
-
دیرین
دیکشنری فارسی به عربی
سحيق
-
ذماری
لغتنامه دهخدا
ذماری . [ ذِ ری ی ] (ص نسبی ) سمعانی گوید نسبت است به قریه ای به یمن به شانزده فرسنگی صنعاء موسوم به ذمار. و حکی ان ّ الأسود العبسی کان معه شیطانان یقال لأحدهما سحیق و للاخر شقیق ، کانا یخبرانه بکل ّ شی ٔ یحدث من امرالنّاس فسار الأسود حتّی اخذ ذما...
-
غابانک
لغتنامه دهخدا
غابانک . [ ن َ ] (اِ) شابانک . شاهبانک . شاهباپک . شابابک . شاهنانج . شابالج . شاهبابک . شابانج . شاه بانج . شافامج . معرب شابانک که برنوب باشد. (فهرست مخزن الادویه ). دکتر معین در حاشیه ٔ برهان قاطع ذیل شابانک نویسد: «بدانکه مرادف این لفظ، شابابک [ ...
-
لون
لغتنامه دهخدا
لون . [ ل َ ] (ع اِ) رنگ . گونه چون زردی و سرخی و مانند آن . (منتهی الارب ). مطلق رنگ . (برهان ). رنگ . (ترجمان القرآن جرجانی ). فام .رنج . (لغت محلی شوشتر ذیل کلمه ٔ رنج ). بَوص . بُوص . ردع . نجار. نُجار. (منتهی الارب ). فام و گون در کلمات مرکبه ، ...