کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سحر کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سحر کردن
مترادف و متضاد
افسون کردن، جادو کردن، فسون کردن
دیکشنری
enchant, spellbind
-
جستوجوی دقیق
-
سحر کردن
واژگان مترادف و متضاد
افسون کردن، جادو کردن، فسون کردن
-
سحر کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اسحر , ساحرة
-
واژههای مشابه
-
سِّحْرَ
فرهنگ واژگان قرآن
جادو(کلمه سحردراصل به معناي بالاي شکم يا ريه است لذا "مسحر" به کسي که داراي شکم و بالطبع محتاج آب وغذا باشد يا به کسي که نفس مي کشد هم مي گويند)
-
صبح سحر
لغتنامه دهخدا
صبح سحر.[ ص ُ ح ِ س َ ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صبح زود.
-
سحر حلال
فرهنگ فارسی معین
(س رِ حَ) [ ع . ] (اِمر.) کنایه از : کلام موزون فصیح .
-
مرغ سحر
فرهنگ فارسی معین
(مُ غ . سَ حَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) بلبل ، هزاردستان .
-
جامه ٔ سحر
لغتنامه دهخدا
جامه ٔ سحر. [ م َ / م ِ ی ِ س َ ح َ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) کنایه از آفتاب . || کنایه از باد صبا. (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به جام سحر شود.
-
جام سحر
لغتنامه دهخدا
جام سحر. [ م ِ س َ ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است . (برهان )(آنندراج ). جامه ٔ سحر. || کنایه از باد صبا. جامه ٔ سحر. (آنندراج ). رجوع به جامه ٔ سحر شود.
-
قلعه سحر
لغتنامه دهخدا
قلعه سحر. [ ق َ ع َ س َ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آب (بلوک عنافجه ) بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 36 هزارگزی شمال اهواز و کنار شوسه ٔ اهواز به اندیمشک نزدیک رود کرخه . موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن گرمسیری است . سکنه ٔ آن 300 تن است . ...
-
چتر سحر
لغتنامه دهخدا
چتر سحر. [ چ َ رِ س َ ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بمعنی چتر زرین است که کنایه از خورشید باشد. (برهان ). آفتاب . (ناظم الاطباء). چتر روز. چتر زر. چتر زرین . رجوع به چتر روز و چتر زرین شود.
-
چراغ سحر
لغتنامه دهخدا
چراغ سحر. [چ َ / چ ِ غ ِ س َ ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است . (برهان ) (آنندراج ). آفتاب . (ناظم الاطباء). مجازاً آفتاب . چراغ سحری . (فرهنگ نظام ). چتر روزو چتر سحر و چتر زرین . (آنندراج ). چراغ سحرگاه و چراغ سحرگهان . چراغ صبح . ...
-
تیر سحر
لغتنامه دهخدا
تیر سحر. [ رِ س َح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از روشنی صبح کاذب است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آه سحری را گویند که از روی سوز و درد باشد. (برهان ). آه سحر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : کاغذین جامه هدف وار علی اﷲ زنیم تا به تیر سح...
-
سحر امیز
دیکشنری فارسی به عربی
سحر , سحري
-
دم سحر
لهجه و گویش تهرانی
نزدیک سحر