کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سحری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سحری
/sahari/
معنی
۱. مربوط به سَحر: ستارۀ سحری، خواب سحری.
۲. (اسم) غذایی که روزهگیران هنگام سحر میخورند.
۳. (قید) سحرگاه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. مربوط به سحر
۲. بامدادی، سحرگاهان، سحرگه
۳. سحوری
دیکشنری
crepuscular
-
جستوجوی دقیق
-
سحری
واژگان مترادف و متضاد
۱. مربوط به سحر ۲. بامدادی، سحرگاهان، سحرگه ۳. سحوری
-
سحری
لغتنامه دهخدا
سحری . [ س َ ح َ ] (ع اِ) پیشک از صبح . (آنندراج ) (منتهی الارب ). قُبَیل الصبح . (اقرب الموارد). سحر. || (ص نسبی ) منسوب به سحر : مانند یکی جام یخین است شباهنگ بزدوده بقطره ٔسحری چرخ کیانیش . ناصرخسرو.بدعای سحری خواستمت کارم افتاده به آه سحری . خاقا...
-
سحری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به سحر) [عربی. فارسی] sahari ۱. مربوط به سَحر: ستارۀ سحری، خواب سحری.۲. (اسم) غذایی که روزهگیران هنگام سحر میخورند.۳. (قید) سحرگاه.
-
سحری
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: sahari طاری: sahari طامه ای: sa:li طرقی: sahari کشه ای: sahari نطنزی: sahari
-
واژههای مشابه
-
سحري
دیکشنری عربی به فارسی
جادويي , وابسته به سحر و جادو , سحر اميز
-
سحری طهرانی
لغتنامه دهخدا
سحری طهرانی . [ س َ ح َ ی ِ طِ ] (اِخ ) از معاصرین صفویه بود و به زبان طهرانی اشعار بسیار داشته ، این بیت از اوست :کی بو که همچو دسته گل گل دیم من ز در درآهم نشو غم بپا بشو هم روز بد بسر درآ.(مجمع الفصحا ج 2 ص 21).
-
ناوک سحری
لغتنامه دهخدا
ناوک سحری . [وَ ک ِ س َ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دعای بد و نفرین باشد که در آخرهای شب کنند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). آه سحری : به صور نیمشبی درفکن رواق فلک به ناوک سحری برشکن مصاف قضا. خاقانی .رخنه گردان به ناوک سحری ا...
-
چراغ سحری
لغتنامه دهخدا
چراغ سحری . [ چ َ / چ ِ غ ِ س َ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چراغ صبح و چراغ صبحدم . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). چراغ سحر. (فرهنگ نظام ). چراغ سحرگاه .چراغ سحرگهی . چراغ سحرگهان . || مجازاً آفتاب . (فرهنگ نطام ) || چراغی که پیش از روشن شدن هوا روشن اس...
-
واژههای همآوا
-
صهری
لغتنامه دهخدا
صهری . [ ص ِ ری ی ] (ع اِ) حوض . مغاکی که در آن آب گرد آید. (منتهی الارب ). رجوع به المعرب جوالیقی ص 215 سطر 19 صهریج شود.
-
سه ری
لهجه و گویش تهرانی
سه من ری ،زیاد.
-
جستوجو در متن
-
جادویی
دیکشنری فارسی به عربی
سحري
-
وابسته به سحر و جادو
دیکشنری فارسی به عربی
سحري