کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سجل احوال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سجل احوال
لغتنامه دهخدا
سجل احوال . [ س ِ ج ِل ْ ل ِ اَح ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اداره ٔ...) اداره ٔ آمار و ثبت احوال ، اداره ای است که در آنجا احوالات شخصی از لحاظ پدر و مادر و اقامتگاه و تولد ثبت میشود. رجوع به سجل شود.
-
واژههای مشابه
-
سِّجِلِّ
فرهنگ واژگان قرآن
طومار ("سجل" سنگي است که در قديم بر آن مينوشتند ، ولي بعداًبه هر چيزي که بشود روي آن نوشت سجل گفته شده لذا در عبارت "کطي السجل للکتب" يعني مثل پيچيدن چيزي که در آن چيزي نوشته شده باشد تا محفوظ بماند )
-
سِجِل
لهجه و گویش تهرانی
شناسنامه
-
سجل جزایی
لغتنامه دهخدا
سجل جزایی . [ س ِ ج ِل ْ ل ِ ج َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح حقوق جزا) عبارت است از حالات جزایی اشخاص که در اداره سجل قضایی ثبت میشود. بدین معنی که هر کس مرتکب جرمی از درجه ٔ جنحه بزرگ و جنایت شود و محکومیت او در محاکم صالحه ثابت شود نام او را ...
-
سجل کردن
لغتنامه دهخدا
سجل کردن . [ س ِج ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تسجیل . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). تصدیق کردن . تأیید کردن . قبول کردن . پذیرفتن امضاء : هر چیزی که خرد و فضل وی آن را سجل کرد بهیچ گواه حاجت نیاید. (تاریخ بیهقی ).وگرزبان هنر می سراید این دعوی بحکم ...
-
سجل آباد
لغتنامه دهخدا
سجل آباد. [ س ِ ج ِ ] (اِخ ) چهار فرسخ شمال اصطهبانات . (فارسنامه ٔ ناصری گفتار2 ص 179).
-
سجل آباد
لغتنامه دهخدا
سجل آباد. [ س ِ ج ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز واقع در 78 هزارگزی جنوب خاوری زرقان و شش هزارگزی راه فرعی خرامه بشیراز. ناحیه ای است که در جلگه واقع است و هوای آن معتدل و دارای 1120 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه کر و ق...
-
سجل کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - تأیید کردن ، تصدیق کردن . 2 - ثبت کردن .
-
سجل الحسابات
دیکشنری عربی به فارسی
دفترکل , سنگ پهن روي گور , تير , تخته
-
سَجَلٌّ الإحصاءِ
دیکشنری عربی به فارسی
دفتر ثبت آمار
-
سجل التخليد
دیکشنری عربی به فارسی
دفتر يادبود
-
سِجِل و شناسنامه
فرهنگ گنجواژه
شناسنامه.
-
جستوجو در متن
-
سجال
لغتنامه دهخدا
سجال . [ س ِ ] (ع اِ) نصیب و بهره . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): الحرب بینهم سجال ؛ یعنی یک نوبت به سود آنان بود و نوبتی به زیان ایشان و به سود دشمنان آنها، و این عبارت مثلی است . (از اقرب الموارد). || ج ِ سجل ، دلو بزرگ . (منتهی الارب ). رجوع ب...