کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سجال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سجال
/sejāl/
معنی
۱. بهره؛ نصیب.
۲. دلوهای پرآب.
۳. [مجاز] منابع سرشار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سجال
لغتنامه دهخدا
سجال . [ س ِ ] (ع اِ) نصیب و بهره . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): الحرب بینهم سجال ؛ یعنی یک نوبت به سود آنان بود و نوبتی به زیان ایشان و به سود دشمنان آنها، و این عبارت مثلی است . (از اقرب الموارد). || ج ِ سجل ، دلو بزرگ . (منتهی الارب ). رجوع ب...
-
سجال
فرهنگ فارسی معین
(س ) [ ع . ] (اِ.) جِ سَجْل ؛ دلو بزرگ .
-
سجال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ سجل] [قدیمی] sejāl ۱. بهره؛ نصیب.۲. دلوهای پرآب.۳. [مجاز] منابع سرشار.
-
واژههای مشابه
-
سجال سجال
لغتنامه دهخدا
سجال سجال .[ س ِ س ِ ] (ع صوت مرکب ) کلمه ای است که بدان میش را برای دوشیدن خوانند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
حروب
لغتنامه دهخدا
حروب . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حَرْب . رزمها. جنگها. کارزارها : با لشکری خبیر به تجارب خطوب و بصیر به عواقب حروب ... بدان حدود رفتند.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . طهران ص 342).- امثال : الحروب سِجال .لا شجاعة قبل الحروب .
-
سجل
لغتنامه دهخدا
سجل . [ س َ ] (ع اِ) دلو بزرگ با آب . سجال و سجول جمع آن است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دول بزرگ .(مهذب الاسماء). دلو بزرگ که در آن آب باشد اندک یا بسیار و اگر خالی بود آن را سجل نگویند. (اقرب الموارد). || پستان بزرگ . || پری دلو. (منتهی الارب ) (آ...
-
زبیبة
لغتنامه دهخدا
زبیبة. [ زُ ب َ ب َ ] (اِخ ) خواهر زباء، ملکه ٔ جزیره ، دختر عمروبن طرب . طبری آرد : زباء را خواهری بود نام او زبیبة و با عقل و تدبیر و با این خواهر سخت خوش بود و زباء کوشکی بنا کرده بود این کوشک بر لب رود زاب بود در حد مغرب و با این خواهر بزمستان در...
-
زباء
لغتنامه دهخدا
زباء. [ زَب ْ با ] (اِخ ) نام دختر پادشاه حیره است که تا خدیمه قاتل پدر خود را نکشت موی زهار نکند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). نام ملکه ٔ جزیره که یکی از ملوک طوائف و صاحبه ٔ جذیمه بود. (منتهی الارب ). زبا نام دختر پادشاه حیره که در غایت حسن و لطافت...
-
سوختن
لغتنامه دهخدا
سوختن . [ ت َ ] (مص ) اوستا ریشه ٔ ساوچ ، سئوکایاهی (روشن کردن )، ساوکا «اتر» (شعله ٔ آتش )، «سائوکنت » (سوخته )،پهلوی «سوختن « » سوچیشن » ، هندی باستان ریشه ٔ «سوک «» سوکاتی » ، کردی «سوتین » (سوختن )، افغانی «سزال » سجال سواجاول ، استی «سوجون ، سوج...
-
ادبار
لغتنامه دهخدا
ادبار. [ اِ ] (ع مص ) پشت بدادن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). پشت دادن . (منتهی الارب ). سپس رفتن . || منهزم شدن در حرب . (مؤید الفضلاء). || پشت ریش گردیدن ، چنانکه در ستور. || خداوند ستور پشت ریش شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || در باد دبور درآمدن...
-
جنگ
لغتنامه دهخدا
جنگ . [ ج َ ] (اِ) جدال و قتال . (برهان ). کارزار. ستیزه . نبرد. (ناظم الاطباء). ناورد. پیکار. غزوه . حرب . رزم . هیجاء، و با لفظ کردن و آوردن و پیوستن و افتادن و داشتن مستعمل میشود. (آنندراج از بهارعجم ) : ولیکن چو در جنگ خواری بودگه آشتی بردباری بو...