کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستیزه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ستیزه
/setize/
معنی
= ستیز
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پرخاش، جدال، جدل، جنگ، حرب، خصومت، دشمنی، دعوا، ستیز، ضدیت، عناد، کشاکش، مجادله، محاربه، مخالفت، مرافعه، معارضه، منازعه، مناقشه، نبرد، نزاع ≠ صلح
فعل
بن گذشته: ستیزه کرد
بن حال: ستیزه کن
دیکشنری
conflict, strife, struggle
-
جستوجوی دقیق
-
ستیزه
واژگان مترادف و متضاد
پرخاش، جدال، جدل، جنگ، حرب، خصومت، دشمنی، دعوا، ستیز، ضدیت، عناد، کشاکش، مجادله، محاربه، مخالفت، مرافعه، معارضه، منازعه، مناقشه، نبرد، نزاع ≠ صلح
-
ستیزه
لغتنامه دهخدا
ستیزه . [ س ِ زَ / زِ ] (اِمص ) ستیز. در پهلوی «ستژک » نزاع . دعوی . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بمعنی ستیز است که جنگ و خصومت و لجاجت و قهر و کین باشد. (برهان ) (آنندراج ). لجاج . (دهار). لجاج . لجاجت . (تاج المصادر بیهقی ) : ستیزه نه خوب آید از ن...
-
ستیزه
فرهنگ فارسی معین
(س زِ) [ په . ] (اِ.) نک ستیز.
-
ستیزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [پهلوی: stēžak] setize = ستیز
-
ستیزه
دیکشنری فارسی به عربی
شجار , مشاجرة , معرکة , نزاع
-
واژههای مشابه
-
ستیزه کار
لغتنامه دهخدا
ستیزه کار. [ س ِ زَ / زِ ] (ص مرکب ) لجوج . کینه توز. ظالم . نیرومند. قاهر : و [ غوریان ] مردمانی شوخ روی و ستیزه کارند و بد دل و حسودند. (حدود العالم ).تذرو عقیق رو کلنگ سپیدرخ گوزن سیاه چشم پلنگ ستیزه کار. فرخی .و بودی که شیر ستیزه کارتر بودی غلاما...
-
ستیزه کاری
لغتنامه دهخدا
ستیزه کاری . [ س ِ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) عمل ستیزه کار. لجاجت . خصومت : چونکه دید او ستیزه کاری من ناشکیبی و بیقراری من . نظامی .بر وفق چنین خلافکاری تسلیم به از ستیزه کاری . نظامی .رجوع به ستیزه کار شود.
-
ستیزه کردن
لغتنامه دهخدا
ستیزه کردن . [ س ِ زَ / زِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عُنود.(ترجمان القرآن ). لجاجت . خصومت ورزیدن : بپرهیز و با جان ستیزه مکن نیوشنده باش از برادر سخن . فردوسی .او ستیزه کرد و لج بی احترازگفت در کافرستان بانگ نماز. مولوی .چو روزگار نسازد ستیزه نتوان کردضرو...
-
ستیزه گار
لغتنامه دهخدا
ستیزه گار. [ س ِ زَ / زِ ] (ص مرکب ) ستیزه کار. جنگجو. قاهر. لجوج . رجوع به ستیزه کار شود.
-
ستیزه گر
لغتنامه دهخدا
ستیزه گر. [ س ِ زَ / زِ گ َ ] (ص مرکب ) عنید. (ملخص اللغات حسن خطیب ) (ترجمان القرآن ). ظالم . متعدی : گفت اگر مانم این ستیزه گر است گر کشم این حساب از آن بتر است . نظامی .غضب ستیزه گر و عقل قهرمان درخواب شتر گسسته مهار است و ساربان در خواب .صائب .
-
ستیزه گری
لغتنامه دهخدا
ستیزه گری . [ س ِ زَ / زِ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل ستیزه گر. عمل لجاج کننده .
-
belligerent
ستیزهجو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] دارای تمایلات خصمانه یا جنگجویانه
-
belligerence
ستیزهجویی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] داشتن تمایلات خصمانه یا جنگجویانه
-
ستیزه جو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹ستیزهجوی› setizeju ۱. جنگجو.۲. سرکش.۳. ناسازگار.۴. لجوج.