کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستوه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ستوه
/sotuh/
معنی
۱. خسته؛ درمانده: ◻︎ خداوند فرمان و رای و شکوه / ز غوغای مردم نگردد ستوه (سعدی۱: ۵۱).
۲. افسرده؛ ملول.
۳. [مقابلِ نستوه] بهتنگآمده؛ بستوه؛ بسته.
〈 به ستوه آمدن: (مصدر لازم)
۱. به تنگ آمدن؛ ملول شدن.
۲. خسته و درمانده و بیچاره شدن.
〈 به ستوه آوردن: (مصدر متعدی)
۱. به تنگ آوردن.
۲. درمانده و بیچاره کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خسته، درمانده
۲. ملول
۳. رنجور
دیکشنری
helpless
-
جستوجوی دقیق
-
ستوه
واژگان مترادف و متضاد
۱. خسته، درمانده ۲. ملول ۳. رنجور
-
ستوه
لغتنامه دهخدا
ستوه . [ س ُ ] (اِخ ) نام جادویی که ارجاسب برای تفحص احوال به ایران گسیل داشت . (مزدیسنا و ... تألیف معین چ 1 ص 360) : یکی جادویی بود نامش ستوه گذارنده راه و نهفته پژوه .فردوسی .
-
ستوه
لغتنامه دهخدا
ستوه . [ س ُ ] (ص ) پهلوی «ستو» (بی زور)، پازند «ستوه » ، ایرانی باستان «اوس تاوه » ، از «تو» (توانستن ، قادر بودن )، ستوه فارسی مرکب است از «اوس - توه - ثه » ، قیاس کنید با کوتاه (آنکه زورش کم است ). رجوع کنید به استوه . ضد آن : نستوه (خستگی ناپذیر)...
-
ستوه
فرهنگ فارسی معین
(سُ) [ په . ] نک استوه .
-
ستوه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹استوه، استه، سته› sotuh ۱. خسته؛ درمانده: ◻︎ خداوند فرمان و رای و شکوه / ز غوغای مردم نگردد ستوه (سعدی۱: ۵۱).۲. افسرده؛ ملول.۳. [مقابلِ نستوه] بهتنگآمده؛ بستوه؛ بسته.〈 به ستوه آمدن: (مصدر لازم)۱. به تنگ آمدن؛ ملول شدن.۲. خسته و درمانده...
-
واژههای مشابه
-
ستوه آمدن
واژگان مترادف و متضاد
به ستوهآمدن، خسته شدن، درمانده شدن، ستوه یافتن
-
ستوه آمدن
لغتنامه دهخدا
ستوه آمدن . [ س ُ م َ دَ ] (مص مرکب ) به ستوه آمدن . به تنگ آمدن . عاجز شدن . ملول گردیدن : ستوه آمدند آن دلیران از اوی همی گفت هر کس که این نامجوی . فردوسی .از ایشان فراوان بیفکند گیوستوه آمدند آن سواران نیو. فردوسی .ستوران از تشنگی بستوه آمدند. (تا...
-
ستوه آوردن
لغتنامه دهخدا
ستوه آوردن . [ س ُ وَدَ ] (مص مرکب ) عاجز کردن . زبون ساختن : سواران جنگی بر او بر گمارستوه آورش هر سوی از کارزار. اسدی .مثال او را امتثال نمود و بر این موجب پیش گرفتند تا آن کافران را به ستوه آوردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
-
ستوه شدن
لغتنامه دهخدا
ستوه شدن . [ س ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بستوه شدن . بجان آمدن . بتنگ آمدن . عاجز شدن . ناتوان شدن : همی رفت گشتاسب تا پیش کوه یکی نعره زد کاژدها شد ستوه . فردوسی .هم اندر زمان تندبادی ز کوه بر آمد که شد نامور زآن ستوه . فردوسی .ولی رسمی میکردند تا رعیت ...
-
ستوه گردیدن
لغتنامه دهخدا
ستوه گردیدن . [ س ُ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) سخت درماندن . بجان آمدن . خسته شدن . عاجز شدن : ز اسبان و مردان بیابان و کوه اگر بشمری نیز گردی ستوه . فردوسی .شب از حمله ٔ روز گردد ستوه شود پرّ زاغش چو پرّ خروه . عنصری .خداوند فرمان و رای و شکوه ز غوغای م...
-
ستوه گشتن
لغتنامه دهخدا
ستوه گشتن . [ س ُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بجان آمدن . سخت درماندن . خسته شدن . ملول گشتن : در کارها بتا ستهیدن گرفته ای گشتم ستوه از تو من از بس که بستهی . بوشعیب .ز رفتن چو گشتند یکسر ستوه یکی ژرف دریا از آن روی کوه . فردوسی .وز تو ستوه گشت و بماندی از...
-
واژههای همآوا
-
سطوح
واژگان مترادف و متضاد
۱. سطحها ۲. جوانب، جنبهها، ابعاد، بعدها
-
ستوح
لغتنامه دهخدا
ستوح . [ ](اِخ ) نام قلعه ای است ازاعمال فارس : و حصاری دیگر به قهر بستد که آن را ستوح گویند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 115).