کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ستون
/sotun/
معنی
۱. پایۀ سنگی یا آجری یا سیمانی که در زیر بنا ساخته شود؛ پایهای که از آهن و سیمان در زیر ساختمان برپا کنند.
۲. (نظامی) دستهای از سربازان که پشت سر هم در یک خط حرکت کنند.
۳. دیرک خیمه.
۴. نوشتهای که بهصورت عمودی، و موازی نوشتۀ دیگر قرار میگیرد.
۵. چوب کلفت و بلند که آن را عمودی در زیر سقف بهجای جرز و پایه کار بگذارند.
۶. بخشی از اتومبیل که بین در جلو و در عقب است.
۷. [مجاز] پشتیبان؛ تکیهگاه.
〈 ستون پنجم: [مجاز] گروهی که در داخل کشوری به طور پنهانی به نفع کشور دیگر کار کنند و زمینۀ پیروزی او را فراهم سازند.
〈 ستون فقرات: (زیستشناسی) ستونی مرکب از ۳۳ قطعه استخوان به نام مهره یا فقره که به طور عمودی بر روی هم قرار گرفته و در پشت انسان از زیر گردن تا پایین کمر جا دارد و در میان آن سوراخی است موسوم به مجرای فقراتی که نخاع یعنی دنبالۀ دماغ در آن قرار گرفته و در دو طرف دارای دو سوراخ کوچکتر است که اعصاب نخاعی و شرائین در آن جا دارند. ستون مهرهها؛ تیرۀ پشت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تیرک، استوانه، رکن، عماد، عمود، قایمه، جرز
۲. گروه، دسته، صف، ردیف (نظامی)
فعل
بن گذشته: ستون کرد
بن حال: ستون کن
دیکشنری
column, leg, pillar, stanchion, standard, support, upright
-
جستوجوی دقیق
-
ستون
واژگان مترادف و متضاد
۱. تیرک، استوانه، رکن، عماد، عمود، قایمه، جرز ۲. گروه، دسته، صف، ردیف (نظامی)
-
ستون
لغتنامه دهخدا
ستون . [ س ِت ْ تو ] (ع عدد، ص ، اِ) شصت . (مهذب الاسماء). در حالت رفعی ، و در حالت نصبی و جری ستین .
-
ستون
لغتنامه دهخدا
ستون . [ س ُ ] (اِ) عماد. عمود. پهلوی «ستون » ، اوستا «ستونه » (ستون )، هندی باستان «ستهونا» (ستون )، کردی «ستون »، «ایستون »، افغانی «ستن » . و رجوع کنید به استون . جرز استوانه ای شکل که سقف و اجزاء بنا را نگاه میدارد. عمود. دیرک خیمه و جز آن . (حاش...
-
ستون
فرهنگ فارسی معین
(سُ) (اِ.) 1 - پایة سنگی یا چوبی یا سیمانی که در زیر بنا سازند. 2 - دیرک خیمه . 3 - دسته ای از سربازان که پشت سر هم در یک خط حرکت کنند.
-
ستون
دیکشنری عربی به فارسی
شماره شصت , شصت
-
ستون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹استون، استن› sotun ۱. پایۀ سنگی یا آجری یا سیمانی که در زیر بنا ساخته شود؛ پایهای که از آهن و سیمان در زیر ساختمان برپا کنند.۲. (نظامی) دستهای از سربازان که پشت سر هم در یک خط حرکت کنند.۳. دیرک خیمه.۴. نوشتهای که بهصورت عمودی، و موازی نوشت...
-
ستون
دیکشنری فارسی به عربی
رصيف , عضادة , عمود , مشبک
-
ستون
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: sutun طاری: sotun طامه ای: sutun طرقی: sütün کشه ای: sotun نطنزی: sotun
-
واژههای مشابه
-
نیک ستون
لغتنامه دهخدا
نیک ستون .[ س ُ ] (ص مرکب ) استوار. قائم : مثل سلطان چون خیمه ٔ محکم نیک ستون است . (تاریخ بیهقی ص 386).
-
ستون آوند
لغتنامه دهخدا
ستون آوند. [ س ُ آ وَ ] (اِ مرکب ) صفه ٔ بلند. (آنندراج ).
-
صد ستون
لغتنامه دهخدا
صد ستون . [ ص َ س ُ ] (اِخ ) (قصر...) در دست چپ اپدانه (سمت مشرق ) دومین قصر بار واقع است و کتیبه ندارد، لکن بمناسبت صفت ممیزه اش قصر «صدستون » نامیده شده . قصر مذکور با دو سردر بزرگ ، هم سطح بنا شده و بنابراین پست تر از اپدانه واقع است . با وجود زیا...
-
ستون 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار، مهندسى شيمى] ← برج
-
column 2
ستون 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی عمران] عضوی قائم در ساختمان که کارکرد اصلی آن تحمل بارِ فشاری است
-
extraction column
ستون استخراج
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی شیمی] ستونی عمودی برای جداسازی یک یا چند جزء محلول از خوراک