کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستوربان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ستوربان
/soturbān/
معنی
کسی که از اسب و خر و امثال آنها مراقبت میکند؛ میرآخور؛ چاروادار؛ رئیس اسطبل.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
groom
-
جستوجوی دقیق
-
ستوربان
لغتنامه دهخدا
ستوربان . [ س ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آنکه تیمار اسبان کند، از عالم شتربان و پیلبان . (آنندراج ) : گفت من ستوربان اویم ... گفت مرا بسرای ستوربان خود فرود آوری و اکنون ستوربانت را برخوان . (تاریخ سیستان ). اما او پسر عم من است نه ستوربان . (تاریخ سیست...
-
ستوربان
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص مر.) کسی که به امور چهارپایان رسیدگی می کند.
-
ستوربان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹استوریان، ستوروان› [قدیمی] soturbān کسی که از اسب و خر و امثال آنها مراقبت میکند؛ میرآخور؛ چاروادار؛ رئیس اسطبل.
-
جستوجو در متن
-
ستوروان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] soturvān = ستوربان
-
آخرچی
فرهنگ واژههای سره
دهنه دار، ستوربان
-
ستوربانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] soturbāni شغل و عمل ستوربان؛ تربیت و نگهداری ستوران.
-
اختاجی
فرهنگ فارسی معین
( اَ) [ تر. ] (اِمر.) = اختاچی . اخته چی : میرآخور، طویله دار، مهتر، ستوربان .
-
جشار
لغتنامه دهخدا
جشار. [ ج َش ْ شا ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه است از مصدر جَشر. ستوربان صاحب چراگاه اسبان . میرآخور. (منتهی الارب ).
-
ستوربانی
لغتنامه دهخدا
ستوربانی . [ س ُ ] (حامص مرکب ) عمل ستوربان . کار ستوربان : که بجان ایمن باشد که دشمنان قصد جان کنند... و خواهد که ستوربانی فرماید بر جای باشم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 235). خواجه [ احمد حسن ] گفت : از ژاژ خاییدن توبه کردی گفت [ ابوالفتح بستی ]: ای خد...
-
استوربان
لغتنامه دهخدا
استوربان . [ اُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) معنی ترکیبی آن خداوند ستور است . (مؤید الفضلاء). ستوربان . چاروادار. کسی که پرستاری و خدمت ستور کند : و بر پشت اسب استوربانی نشاندندش . (مجمل التواریخ و القصص ). || مؤلف مؤیدالفضلاء گوید: پرنده ایست که بتازیش ...
-
چاروادار
لغتنامه دهخدا
چاروادار. [ چارْ ] (نف مرکب ) مکاری . مکری . آنکه خر و استر و یابو کرایه دهد بار و مسافر را و خود نیز همراه ستور خود باشد. کسی که اسب والاغ و قاطر برای بردن بار و مسافر کرایه دهد. خرکچی . قاطرچی . ستوربان . شخصی که چند الاغ یا اسب و قاطر دارد که بوسی...
-
اختاجی
لغتنامه دهخدا
اختاجی .[ اَ ] (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) اَختاچی . آخته چی . اَخته چی . میرآخور. طویله دار. مهتر. ستوربان : و دختر دیگر داشت بیان آغانام ، او را به امیر سوتای [ موسوتای ] اختاجی دادند. (جامعالتواریخ رشیدی ).پیل سطوت خسروی کاختاچیان قدرتش زین چو شاه ...
-
چهاروادار
لغتنامه دهخدا
چهاروادار. [ چ َ / چ ِ هارْ ] (نف مرکب ) چاروادار که چهارپا به کرایه دهد. مکاری . کرایه کش . خربنده . آنکه اسب و خرو استر و قاطر و یابو به کرایه دهد. ستوربان . خرکچی . در تداول گناباد خراسان هم کسانی که چهارپا را به کرایه میدهند چهاروادار میگویند : و...
-
سینه کردن
لغتنامه دهخدا
سینه کردن . [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تفاخر کردن . فخر نمودن . (برهان ). کنایه از تفاخر کردن . (آنندراج ) : چو ز پهلوی غمت دل نخورد جز جگری تو مکن سینه که چون من نبود دلداری . رفیعالدین لنبانی .سینه مکن به بستن دل زآن قبل که تودل بسته ای نه ملک...