کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستهنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ستهنده
معنی
(س تِ هَ دَ یا دِ) (ص فا.) ستیزه - کننده ، جدال کننده .
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
۱. ستیزهجو، ستیزهکار
۲. خودرای، خودکامه، مستبد ≠ مصلح، آشتیجو، آشتیطلب
۳. لجوج، یکدنده
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ستهنده
واژگان مترادف و متضاد
۱. ستیزهجو، ستیزهکار ۲. خودرای، خودکامه، مستبد ≠ مصلح، آشتیجو، آشتیطلب ۳. لجوج، یکدنده
-
ستهنده
لغتنامه دهخدا
ستهنده . [ س ِ ت ِ هََدَ / دِ ] (نف ) لجوج . معاند. (دهار). ستیزنده . (دانشنامه ٔ علایی ). ستیزه کننده و جنگجو و مبرم . (ناظم الاطباء). ستیزه نماینده . عربده جو. (آنندراج ) : و اگر کسی با تو بستهد بخاموشی آن ستهنده را به نشان و جواب احمقان خاموشی دان...
-
ستهنده
فرهنگ فارسی معین
(س تِ هَ دَ یا دِ) (ص فا.) ستیزه - کننده ، جدال کننده .
-
جستوجو در متن
-
لج باز
لغتنامه دهخدا
لج باز. [ ل َ ] (نف مرکب ) لجوج . ستهنده . ستیهنده در رای خود. مستبد به رأی . یک دنده . یک پهلو. عنود. ستیزه کار. خیره .
-
خیره چشم
لغتنامه دهخدا
خیره چشم . [ رَ / رِ چ َ / چ ِ] (ص مرکب ) بی شرم . ستهنده . لجوج . حسیر. محسور. آنکه از بدی به پند و درخواست و تهدید بازنایستد. (یادداشت مؤلف ). عنید. خودسر. خودرای . خیره سر. خیره سار.
-
ابل
لغتنامه دهخدا
ابل .[ اَ ب َل ل ] (ع ص ) سخت بی شرم . (مهذب الاسماء). بی شرم .بی حیا. شوخ . || سوگندخواره . (مهذب الاسماء). || ستمکار. بغایت ظالم . || فاسق . فاجر. || مرد سخت خصومت . جنگجو. مرد ستهنده . || بازایستاده از خیر. || دیردارنده ٔ وام . بَدبِده . مؤنث : ب...
-
یک شاخ
لغتنامه دهخدا
یک شاخ . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) که دارای یک شاخ باشد. که شاخی تنها دارد. || که یک شاخه دارد. که یک شعبه دارد. || بر یک دوش . با یک دوش . (یادداشت مؤلف ). یک وری : فلان کس قبایش را یک شاخ روی شانه اش انداخته بود. (از فرهنگ لغات عامیانه ).- ...
-
لجوج
لغتنامه دهخدا
لجوج . [ ل َ ] (ع ص ) ستیهنده . لجوجة (الهاء للمبالغة). (منتهی الارب ). ژکاره . (لغت نامه ٔ اسدی ). ستیزه کیش . (مهذب الاسماء). عنید. ستهنده . (دهار) (زمخشری ). لج کننده بسیار. لج باز. خِلف ْ. (منتهی الارب ). ستیزه کننده . سِترگ . (فرهنگ اسدی نسخه ٔ ...
-
ستنبه
لغتنامه دهخدا
ستنبه .[ س ِ تَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) ستمبه . رجوع کنید به استنبه . پارسی باستان «ستمبکه » ، قیاس کنید با هندی باستان «ستمبهه » (تکبر، پرمدعا)، ارمنی عاریتی و دخیل «ستمبک » ، «ستمبکیه » . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). کابوس . آن سنگینی باشد که مردم را ...
-
خیره سر
لغتنامه دهخدا
خیره سر. [ رَ / رِ س َ ] (ص مرکب ) بیهوده گرد. بوالهوس . || سرکش . (غیاث اللغات ). لجوج . ستهنده . عنود. یک دنده . گستاخ . بیشرم . لجاجت کننده . پندناپذیر. (یادداشت مؤلف ) : به خیره سر شمرد سیر خورده گرسنه راچنانکه درد کسان بر دگر کسی خوارست . رودکی...