کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستهم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ستهم
/setahm/
معنی
١. سخت؛ شدید.
٢. = ستنبه
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
colossal, hard, harsh, intense, monster, monstrous, mortal, poignant, rigorous, rude, rugged, severe, sharp, stormy, strict, strong, swingeing, tearing, tempestuous, terrible, tough, towering, tremendous, vehement, vicious, vigorous, violent, wicked
-
جستوجوی دقیق
-
ستهم
لغتنامه دهخدا
ستهم . [ س ُ هَُ ] (ع ص ) مرد کلان سرین و زن کلان سرین ، و میم زائد است . (منتهی الارب ). الاسته أی الکبیر العجز (میمه زائده ). (متن اللغة). || آنکه سرین کلان خواهد و سرین کلان را دوست دارد، و میم زائد است . (منتهی الارب ).
-
ستهم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹ستهمه› [قدیمی] setahm ١. سخت؛ شدید.٢. = ستنبه
-
جستوجو در متن
-
سته
لغتنامه دهخدا
سته . [ س ُ ت ُه ْ ] (ص )مخفف ستوه است بمعنی ملول و بتنگ آمده و عاجز شده . (از برهان ) (از جهانگیری ) (از شرفنامه ) : فراوان ز هر گونه جستند کین نه این زآن سته شد نه نیز آن از این . فردوسی .کیست آنکس که سر از طاعت تو باز کشدکه نه چون ایلک آید سته و چ...
-
حمیدالدین جوهری
لغتنامه دهخدا
حمیدالدین جوهری . [ ح َ دُدْ دی ن ِ ج َ هََ ] (اِخ ) مستوفی . از اماثل و اعیان ماوراءالنهر بود. بفنون فضایل وضروب شمایل از اقران ممتاز و میان او و استاد سوزنی مشاعراتست . حمیدالدین را شعریست عذب در صفت پیری :موئی که جوانی بشبه بنگاریدپیری شبه برد و د...
-
ستم
لغتنامه دهخدا
ستم . [ س ِ ت َ ] (اِ) رجوع کنید به استم . پهلوی ستهم ، از ایرانی باستان ستخمه ، قیاس کنید با اوستا ستخره (قوی )، و هم در پهلوی ستهمک ، ستهمکیه و ستخمک و ستخمکیه (جبری ، جور)، نیز اوستا ستخمه ، قیاس کنید با ستخره . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). تعدی ...
-
ا
لغتنامه دهخدا
ا. [ اُ ] (حرف ) همزه ٔمضمومه . در کلمات ذیل گاه همزه ٔ مضمومه حذف شود: ستخوان ، بجای استخوان : آنگه بیکی چرخشت اندر فکندْشان بر پشت لگد بیست هزاران بزندْشان رگها ببردْشان ستخوانها بکندْشان پشت و سر و پهلوی بهم درشکندْشان . منوچهری .پوست هر یک بفکند ...
-
رستم
لغتنامه دهخدا
رستم . [ رُ ت َ ] (اِخ ) پسر زال پهلوانی مشهور از اهالی زابلستان . (ناظم الاطباء). نام پهلوان داستانی ایران که جنگها و دلاوریهای او در شاهنامه آمده و او را رستم دستان و رستم زال نیز گویند. (از شعوری ج 2 ص 24). نام پهلوانی معروف از سرداران لشکر کیکاوس...
-
ادیب فراهانی
لغتنامه دهخدا
ادیب فراهانی . [ اَ ب ِ ف َ ] (اِخ ) محمدصادق متخلص به امیری ملقب به ادیب الممالک فرزند حاجی میرزا حسین نوه ٔمیرزا معصوم محیط برادر میرزا ابوالقاسم قائم مقام وزیر مشهور محمدشاه است . وی در 14 محرم 1277 هَ . ق . متولد شده علوم ادبی زمان را نزد اساتید ...