کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سته
/sate/
معنی
۱. انگور.
۲. میوه و خوراکی که شب بر آن گذشته و شبمانده شده باشد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
berry, haw
-
جستوجوی دقیق
-
سته
لغتنامه دهخدا
سته . [ س َ ت َه ْ ] (ع اِ) استخوان سرین . (منتهی الارب ).
-
سته
لغتنامه دهخدا
سته . [ س َ ت َه ْ ] (ع مص ) پیروی کردن کسی از پشت . || زدن به اِست کسی . (از اقرب الموارد). || کلان سرین شدن . (منتهی الارب ).
-
سته
لغتنامه دهخدا
سته . [ س َ ت ِه ْ ] (ع ص ) پس رو قوم . || آنکه سرین کلان را دوست دارد. (منتهی الارب ).
-
سته
لغتنامه دهخدا
سته . [ س َت ْ ت َ / ت ِ / س َ ت َ / ت ِ ] (اِ)انگور و به عربی عنب گویند. (برهان ) (جهانگیری ). مأخذ این لغت سه دانه انگور است که در میان انگور است . (آنندراج ) : گر چو سته دلش بیفشارندقطره ای جود از آن برون نارند. عسجدی (از آنندراج ). || میوه ای اس...
-
سته
لغتنامه دهخدا
سته . [ س ِ ت َ / ت ِ ] (ص ) رنجور و ضعیف و ناتوان . (برهان ) (جهانگیری ) (اوبهی ). رنجور. (صحاح الفرس ). || درم ناسره و این در اصل سه ته بود چراکه هر دو جانب آن دو ته نقره باشد در میان یک ته مس باشد و ستوقه معرب این است ، از شرح نصاب . (غیاث ).
-
سته
لغتنامه دهخدا
سته . [ س ِ ت َه ْ / س ِت ْه ْ ] (ع اِ) کون . ج ، اَستاه . (منتهی الارب ). عجز. (اقرب الموارد). سَه ْ و سُه ْ. (اقرب الموارد). و رجوع به سَه و سُه شود. || استخوان سرین . (منتهی الارب ).
-
سته
لغتنامه دهخدا
سته . [ س ِ ت ِه ْ ] (اِ) لجاجت و ستیزه کردن . (برهان ). لجاج و ستیزه . (جهانگیری ) : تو نرم شو چو گشت زمانه درشت هسته برو که سود ندارد سته . ناصرخسرو.|| (ص ) ضعیف و ناتوان . (برهان ).
-
سته
لغتنامه دهخدا
سته . [ س ُ ت ُه ْ ] (ص )مخفف ستوه است بمعنی ملول و بتنگ آمده و عاجز شده . (از برهان ) (از جهانگیری ) (از شرفنامه ) : فراوان ز هر گونه جستند کین نه این زآن سته شد نه نیز آن از این . فردوسی .کیست آنکس که سر از طاعت تو باز کشدکه نه چون ایلک آید سته و چ...
-
سته
لغتنامه دهخدا
سته .[ س ِت ْ ت َ / ت ِ ] (از ع ، عدد، ص ، اِ) شش . (غیاث ).- سته ٔ ضروریه ؛ و این سبب ها شش جنس است و هر شش ضرورات است و مردم بی آن نتوانند بودن ، و طبیبان آن را الاسباب الستة العامیه گویند و آن شش ، یکی هواست ، یکی چیزهای خوردنی و آشامیدنی و یکی خ...
-
berry
سته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی- علوم باغبانی] میوۀ گوشتی ساده که در آن مرز مشخصی بین میانبَر و درونبَر وجود ندارد
-
سته
فرهنگ فارسی معین
(س تُ) (ص .) ستوه ، خسته ، درمانده .
-
سته
فرهنگ فارسی معین
(س تَ) (اِمص .) لجاج ، عناد.
-
سته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شته› [قدیمی] sate ۱. انگور.۲. میوه و خوراکی که شب بر آن گذشته و شبمانده شده باشد.
-
سته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹استه› [قدیمی] setah = ستیز
-
سته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) sete میوهای که پوستۀ نازک و میان آبدار و یک یا چند هستۀ کوچک دارد، مانند انگور و هلو.