کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستن آوند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ستن آوند
معنی
(سُ تُ وَ) (اِمر.) = ستناوند. استوناوند. ستاوند. ستافند: 1 - بالا خانه ای که پیش آن مانند ایوان گشاده بود. 2 - بالاخانه . 3 - صفة بلندی که سقف آن را بر ستونی افراشته باشند.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
balcony
-
جستوجوی دقیق
-
ستن آوند
فرهنگ فارسی معین
(سُ تُ وَ) (اِمر.) = ستناوند. استوناوند. ستاوند. ستافند: 1 - بالا خانه ای که پیش آن مانند ایوان گشاده بود. 2 - بالاخانه . 3 - صفة بلندی که سقف آن را بر ستونی افراشته باشند.
-
واژههای مشابه
-
ستن آونده
لغتنامه دهخدا
ستن آونده . [س ُ یا س ِ ت ُ وَ / دِ / دِ ] (اِ مرکب ) صفه و ایوان خانه را گویند که به یک ستون برپای باشد. (برهان ).
-
ستن ها
لغتنامه دهخدا
ستن ها. [ س ِ ت ُ ] (اِ مرکب ) ج ِ ستن . نام گروهی از ئیدروکربورهای اکسیژن دار که در نتیجه ٔ اکسیده شدن الکلهای نوع دوّم حاصل میشود، بعبارت دیگر اگر گروه کربنیل (co) بدو گروه آلکیل متّصل باشد ستن نامیده میشود. (از شیمی عمومی ترجمه ٔمنصور عابدینی چ دا...
-
واژههای همآوا
-
ستناوند
لغتنامه دهخدا
ستناوند. [ س ُ وَ ] (اِخ ) نام قلعه ای است مشهوردر دماوند از اعمال ری و آن را جرهد و استناباد و استوناوند و استوناباد گویند و در همین قلعه سیده جلیل القدر ابوعلی حسن بن احمدبن حموله را بند فرمودند. رجوع به استناباد و استوناوند و معجم البلدان شود.
-
جستوجو در متن
-
طارمی
لغتنامه دهخدا
طارمی . [ رَ ] (اِ) نرده . پکوک . || دست انداز. ستن آوند. رجوع به طارم شود.
-
ایوان
لغتنامه دهخدا
ایوان . [ اَی ْ / اِی ْ ] (اِ) صفه و طاق . (برهان ). صفه و طاق عموماً و طاق و عمارتی را گویند که شکل آن محرابی وهلالی باشد خصوصاً. (آنندراج ). نشستنگاه بلند که بر آن سقف باشد در کوشک و دالان بزرگ . (غیاث ). خانه ٔ پیش گشاده . (دهار). درگاه . (مهذب ال...
-
کاخ
لغتنامه دهخدا
کاخ . (اِ) کوشک باشد. (لغت فرس اسدی ). منظر باشد و کوشک را نیزگویند. (صحاح الفرس ). کوشک بلند. صرح . (زمخشری ). کوشک و قصر و عمارت بلند باشد. (برهان ). خانه ، اطاق ، کوشک و خانه های چند رویهم برافراشته . قصری که در بستان سازند. اسپرلوس . رجوع به اسپر...
-
بقا
لغتنامه دهخدا
بقا. [ ب َ ] (ع اِمص ) زیست و زندگانی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (فرهنگ نظام ). ماندن در جهان . ضد فنا. (آنندراج ). باقی ماندن . (ترجمان علامه جرجانی ص 27) (زوزنی ). بماندن . (مؤید الفضلاء). عمر و رجوع به بقاء شود : در دار فنا اهل...
-
گذاشتن
لغتنامه دهخدا
گذاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص ) نهادن . (برهان ). هشتن . قرار دادن . وضع کردن . برجای نهادن : عذب ؛ گذاشتن چیزی را. مغادرة؛ ماندن و گذشتن . اغدار؛ سپس گذاشتن شتر و گوسپند را. حشر؛ به چرا گذاشتن ستور را شباروز. اسجال ؛ گذاشتن مردمان را. خذلان ؛ گذشتن یاری ...