کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستنبه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ستنبه
/setambe/
معنی
۱. تنومند؛ قویهیکل؛ درشت؛ ستبر.
۲. زشت و بدهیکل: ◻︎ بگردیدی کاو پی سگ میرود / سخرۀ دیو ستنبه میشود (مولوی: ۵۷۵).
۳. دیو.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
portly
-
جستوجوی دقیق
-
ستنبه
لغتنامه دهخدا
ستنبه . [ س ِ تَم ْ ب َ ] (اِخ ) لقب مردی از اولیأاﷲ بود از اهل کرمان ، ابوسحاق ابراهیم نام داشته و از اقران ابراهیم ادهم و بایزید بسطامی بود و سالها در هرات اقامت داشته ، بالاخره در قزوین درگذشته . قبرش در آنجا معروف بود. (آنندراج ). رجوع به ابراهی...
-
ستنبه
لغتنامه دهخدا
ستنبه .[ س ِ تَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) ستمبه . رجوع کنید به استنبه . پارسی باستان «ستمبکه » ، قیاس کنید با هندی باستان «ستمبهه » (تکبر، پرمدعا)، ارمنی عاریتی و دخیل «ستمبک » ، «ستمبکیه » . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). کابوس . آن سنگینی باشد که مردم را ...
-
ستنبه
فرهنگ فارسی معین
(س تَ بِ) (ص .) 1 - تنومند، قوی هیکل . 2 - بد هیبت ، ترسناک .
-
ستنبه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹استنبه، ستمبه، ستهم، ستهمه› [قدیمی] setambe ۱. تنومند؛ قویهیکل؛ درشت؛ ستبر.۲. زشت و بدهیکل: ◻︎ بگردیدی کاو پی سگ میرود / سخرۀ دیو ستنبه میشود (مولوی: ۵۷۵).۳. دیو.
-
واژههای مشابه
-
ستنبه شدن
لغتنامه دهخدا
ستنبه شدن . [ س ِ تَم ْ ب َ/ ب ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متمرد شدن . (دستوراللغة). مرادة. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). تمرد. (زوزنی ).
-
ابراهیم ستنبه
لغتنامه دهخدا
ابراهیم ستنبه . [ اِ م ِ س ِ تَم ْ / تُم ْ ب َ ] (اِخ ) ابواسحاق . از مشایخ صوفیه . با ابراهیم ادهم و بایزید بسطامی و امثال آن دو صحبت داشته و به دلالت و ارشاد ابراهیم ادهم مزدوری میکرد و مزد خود به فقرا صدقه میداد، پس از آن هم برهنمائی او به ترک و ت...
-
دیو ستنبه
لغتنامه دهخدا
دیو ستنبه . [ وِ س ِ ت َم ْ ب َ / ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یعنی بغایت بدی رسیده و معتاد گشته . مارد. (ترجمان القرآن ) (دهار). عفریت . (ترجمان القرآن ). دیو استنبه .عفریت . عفریته . مارد. مرید. (السامی چ عکسی ص 64).
-
جستوجو در متن
-
ستهم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹ستهمه› [قدیمی] setahm ١. سخت؛ شدید.٢. = ستنبه
-
ابواسحاق
لغتنامه دهخدا
ابواسحاق . [ اَ اِ ] (اِخ ) رجوع به ابراهیم ستنبه شود.
-
مرود
لغتنامه دهخدا
مرود. [ م ُ ] (ع مص ) ستنبه شدن دیو. (المصادر زوزنی ). ستنبه و سرکش گردیدن و یا از همه ٔ هم پیشگان سبقت بردن . || خوی گرفتن بر چیزی و همیشگی ورزیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عادت کردن . (دهار). مرودة. و رجوع به مرودة شود.
-
مرید
لغتنامه دهخدا
مرید. [ م ِرْ ری ] (ع ص ) سخت ستنبه و سرکش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
کت و کلفت
لغتنامه دهخدا
کت و کلفت . [ ک َ ت ُ ک ُ ل ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) یُغُر. سِتُنبَه . (یادداشت مؤلف ). ستبر. کلفت . ضخیم . (از فرهنگ فارسی معین ).
-
ابراهیم رباطی
لغتنامه دهخدا
ابراهیم رباطی . [ اِ م ِ رِ ] (اِخ ) از عرفای قرن سوم هجری ، اصلاً از مردم هرات . رباط موضعی است به نزدیک هرات و ابراهیم ستنبه ٔ هروی شیخ او بوده است .