کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستم بردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ستم خانه
لغتنامه دهخدا
ستم خانه . [ س ِ ت َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از دنیا. (آنندراج ). ستم آباد. (مجموعه ٔ مترادفات ص 165).
-
ستم دیده
لغتنامه دهخدا
ستم دیده . [ س ِ ت َ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مظلوم . (آنندراج ) (شرفنامه ). ملهوف . (منتهی الارب ) : که با خاک چون جفت گردد تنم نگیرد ستمدیده ای دامنم . فردوسی .ستمدیده را اوست فریاد رس میازید با نازش او بکس . فردوسی .تو گفتی که من دادگر داورم بسخت...
-
ستم ران
لغتنامه دهخدا
ستم ران . [ س ِ ت َ ] (نف مرکب ) ستم کننده : شاه جهان مهدی ظفر یعنی شبان دادگرایام دجال دگر گرگ ستم ران پرورد.خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 468).
-
ستم رسیده
لغتنامه دهخدا
ستم رسیده . [ س ِ ت َ رَ/ رِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ستم دیده . (آنندراج ). مظلوم . (ناظم الاطباء). کسی که بحق او تجاوز شده است : ... عالمان را پرسیدند که چه چیز است که پادشاهی دایم دارد و آن را زوال نیاید؟ گفتند عدل کردن و داد دادن ستم رسیده . (تاریخ...
-
ستم زدای
لغتنامه دهخدا
ستم زدای . [ س ِ ت َ زَ / زِ ] (نف مرکب ) نابودکننده ٔ ستم . برنده ٔ ستم . زداینده ٔ ظلم : بزدای زنگ خون ستمکاره را ز تیغخود تیغ توست صیقل زنگ ستم زدای .سوزنی .
-
ستم زدگی
لغتنامه دهخدا
ستم زدگی . [ س ِ ت َ زَ دَ /دِ ] (حامص مرکب ) ستمدیدگی . رجوع به ستم زده شود.
-
ستم زده
لغتنامه دهخدا
ستم زده . [ س ِ ت َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ستمدیده . (آنندراج ).
-
ستم شریک
لغتنامه دهخدا
ستم شریک . [ س ِ ت َ ش َ ] (اِ مرکب ) کسی که در ستم کردن شریک بود. (آنندراج ). شریک ستم . شریک ظلم : دگر بجان تمنا بگو چه خواهی کردستم شریک جفاهای روزگار بیار.عبداللطیف خان (از آنندراج ).
-
ستم شکن
لغتنامه دهخدا
ستم شکن . [ س ِ ت َ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) کنایه از عادل . (آنندراج ). کسی که دفع ظلم کند : زهی ستم شکنی کز حلاوت عدلت دهان راحت کون و مکان شود شیرین .عرفی (از آنندراج ).
-
ستم ظریف
لغتنامه دهخدا
ستم ظریف . [ س ِ ت َ ظَ ] (ص مرکب ) کسی که در پرده ٔ ظرافت ستم کند و این فعل را ظریفی گویند.(آنندراج ). کسی که ستم او ظریفانه بود : حسن است ستم ظریف یاری عشق است دلی نکرده کاری .درویش واله هروی (از آنندراج ).
-
ستم کش
لغتنامه دهخدا
ستم کش . [ س ِ ت َک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) مظلوم . (آنندراج ) : بعهد او چو ستمکاره مر ستم کش راستم کشنده ستمکاره را کند پر و بال .سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 249).نی چون من هست در همه عالم ستم کشی نی چون تو هست در همه گیتی ستمگری . خاقانی .مزن آتش درین ...
-
ستم کشیده
لغتنامه دهخدا
ستم کشیده . [ س ِ ت َ ک َ / ک ِ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) ستم دیده . رنج دیده : هر یک چو غریب غم رسیده از راه زمان ستم کشیده .نظامی .
-
ستم کننده
لغتنامه دهخدا
ستم کننده . [ س ِ ت َ ک ُ ن َن ْ دَ /دِ ] (نف مرکب ) ظالم . جابر. ظلم کننده : رعیت از تو امان یافته ز دست ستم از آن سبب که نه ای بر ستم کننده امین . سوزنی .داد ستمدیدگان بدهد تا ستم کنندگان چیره نگردند. (مجالس سعدی ).
-
ستم یافته
لغتنامه دهخدا
ستم یافته . [ س ِ ت َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) ستم رسیده . مظلوم . جفا دیده . جورکش : توانایی و دانش و داد ازاوست بهر جا ستم یافته شاد از اوست . فردوسی .اگر نیستم من ستم یافته چو آهن ببوته درون تافته . فردوسی .دست عدل تو ستم یافته راراست چون موی درآر...
-
ستم آباد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] setam[']ābād ۱. جایی که ظلم و ستم بسیار باشد.۲. [مجاز] دنیا.