کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستمگار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ستمگار
لغتنامه دهخدا
ستمگار. [ س ِ ت َ ] (ص مرکب ) آنکه کار او ستم باشد. جابر. ظالم : یکی بانگ برزد به بیدادگرکه باش ای ستمگار پرخاشخر. فردوسی .و متغلبان را که ستمگار بدکردار باشند خارجی باید گفت . (تاریخ بیهقی ).ای ستمگار و بخیره زده بر پای تبرآنگه آگاه شوی چون بخوری در...
-
جستوجو در متن
-
ستمگاری
لغتنامه دهخدا
ستمگاری . [ س ِ ت َ ] (حامص مرکب ) عمل ستمگار : چار سالست کز ستمگاری داردم بیگنه بدین خواری . نظامی .بجز آن هر چه بینی از خواری باشد آن نوعی از ستمگاری . نظامی .رجوع به ستمکاری شود.
-
چارضد
لغتنامه دهخدا
چارضد. [ ض ِ ] (اِ مرکب ) چهارضد. چهارطبع. حرارت و برودت و رطوبت و یبوست . گرمی و سردی و تری و خشکی : گفتم مزاج هست ستمگار و چارضدگفتا که اعتدال سیم را بود ضرور.ناصرخسرو.
-
انکب
لغتنامه دهخدا
انکب . [ اَ ک َ ] (ع ص ) مرد بی کمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مردی که کمان همراه ندارد. (از اقرب الموارد). || مرد ستمگار وجفاکار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). متطاول ِ جائر.(از اقرب الموارد). || شتر نکب رسیده ٔ لنگان . (منتهی ...
-
ستمکار
لغتنامه دهخدا
ستمکار. [ س ِ ت َ ] (ص مرکب )ظالم . (شرفنامه ). متعدی و ظالم . (ناظم الاطباء). ستمگر. ستمگار. غشوم . (منتهی الارب ) (ملخص اللغات ). جائر. (منتهی الارب ) (دهار). باغی . (ربنجنی ) : تا روز پدید آید و آسایش گیردزین علت مکروه و ستمکار و ژکاره . خسروانی (...
-
مقبل
لغتنامه دهخدا
مقبل . [ م ُب ِ ] (ع ص ) پیش آینده و پیش رونده به جانب کسی . رو به چیزی کننده . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رو به چیزی کننده . (آنندراج ). روی کرده . روی آورده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : امن قتل فی الحرب مقبلاً اکثر ام...
-
کم
لغتنامه دهخدا
کم . [ ک َ ] (ص ، ق ) اندک باشد که در مقابل بسیار است . (برهان ) (آنندراج ). اندک و قلیل . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). قلیل . نذر. یسیر. اندک . نزیر. نزر. منزور. بخس . مقابل بسیار و کثیر و زیاد وبیش و افزون . با آمدن ، آوردن ، دادن ، زدن ،...