کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستمکاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ستمکاری
/setamkāri/
معنی
عمل ستمکار؛ ظلم و تعدی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ستمکاری
لغتنامه دهخدا
ستمکاری . [ س ِ ت َ ] (حامص مرکب ) عمل ستمکار. ظالمی . ستمگری . جور. ظلم : این کارد نه از بهر ستمکاری کردندانگورنه از بهر نبیذ است بچرخشت . رودکی .داده ست بدو ایزد خلق همه عالم راوایزد نکند هرگز بر خلق ستمکاری . منوچهری .در طاعت بیطاقت و بی توش چرایی...
-
ستمکاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) setamkāri عمل ستمکار؛ ظلم و تعدی.
-
واژههای مشابه
-
ستمکاری کردن
لغتنامه دهخدا
ستمکاری کردن . [ س ِ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ستم کردن . ظلم کردن . جور کردن : ستمکاری کنیم آنگه بهر کارزهی مشتی ضعیفان ستمکار. نظامی .بزیر سایه ٔ عدل تو آسمان را نیست مجال آنکه کند بر کسی ستمکاری . سعدی .رجوع به ستم کردن شود.
-
جستوجو در متن
-
بیانصافی
واژگان مترادف و متضاد
بیدادگری، ستمکاری، ستمگری، ظلم ≠ انصاف
-
سختدلی
واژگان مترادف و متضاد
بیرحمی، شقاوت، قساوت، ظلم، ستمکاری ≠ مهربانی
-
دادپرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] dādparvar پرورندۀ داد؛ عدلپرور: ◻︎ کرد با دادپروران یاری / با ستمکارگان ستمکاری (نظامی۴: ۵۹۱).
-
خون خواری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) xunxāri ۱. خونخوار بودن؛ خونآشامی.۲. [مجاز] ستمکاری.۳. [مجاز] وحشیگری.۴. [قدیمی، مجاز] خونریزی.
-
دارالظلم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] dārozzolm ۱. خانۀ ستم؛ جای ستمکاری.۲. سرای ظالم.۳. شهری که مردم به یکدیگر یا فرمانروایان به مردم ظلم و ستم کنند.
-
نیکوصدقه
لغتنامه دهخدا
نیکوصدقه . [ ص َ دَ ق َ / ق ِ ] (ص مرکب ) که انفاق و تصدق بسیار کند. که صدقه فراوان دهد : با ستمکاری مردی نیکو صدقه و نماز بود. (تاریخ بیهقی ص 420).
-
داد گرفتن
لغتنامه دهخدا
داد گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) انتصاف . ستاندن حق خود از دیگری . || حق کسی را از دیگری گرفتن ، داد ستدن :خدا داد مرا از تو بگیرد؛ سزای ستمکاری ترا بدهد.
-
نیکونماز
لغتنامه دهخدا
نیکونماز. [ ن َ ] (ص مرکب ) نمازی . خوش نماز. که در نماز گزاردن کاهلی و غفلت نکند : با ستمکاری مردی نیکو صدقه و نماز بود. (تاریخ بیهقی ص 420).
-
ستمگاری
لغتنامه دهخدا
ستمگاری . [ س ِ ت َ ] (حامص مرکب ) عمل ستمگار : چار سالست کز ستمگاری داردم بیگنه بدین خواری . نظامی .بجز آن هر چه بینی از خواری باشد آن نوعی از ستمگاری . نظامی .رجوع به ستمکاری شود.
-
دادپرور
لغتنامه دهخدا
دادپرور. [ پ َرْوَ ] (نف مرکب ) پرورنده ٔ داد. عدل پرور : خواجه بوسهل دادپرور دین کدخدای برادر سلطان . فرخی .بزرگان آن دادپرور دیاردعا تازه کردند بر شهریار. نظامی .کرد با دادپروران یاری با ستمکارگان ستمکاری .نظامی .