کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سترده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سترده
/setorde/
معنی
۱. تراشیدهشده.
۲. زدوده؛ پاکشده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بری، پاک، تراشیده، زایل، عاری، محذوف، منقا
دیکشنری
clean
-
جستوجوی دقیق
-
سترده
واژگان مترادف و متضاد
بری، پاک، تراشیده، زایل، عاری، محذوف، منقا
-
سترده
لغتنامه دهخدا
سترده . [ س ِ /س ُ ت ُ دَ / دِ ] (ن مف ) پاک کرده شده . || حک شده . || برکنده . || تراشیده .(ناظم الاطباء) : پیغمبر (ص ) با همه یاران احرام گرفته بودند و سرها سترده و آن حضرت بر شتر نشسته بود. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ). مردی بود از گروه قتیبه نامش ...
-
سترده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹استرده› [قدیمی] setorde ۱. تراشیدهشده.۲. زدوده؛ پاکشده.
-
واژههای مشابه
-
سترده شدن
لغتنامه دهخدا
سترده شدن . [ س ِ / س ُ ت ُدَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تراشیده شدن . پاک شدن .
-
سترده پا
لغتنامه دهخدا
سترده پا. [ س ِ / س ُ ت ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) بریده پا. (آنندراج ) (استینگاس ).
-
جستوجو در متن
-
منقا
واژگان مترادف و متضاد
پاک، سترده ≠ ناسترده
-
ستردگی
لغتنامه دهخدا
ستردگی . [ س ِ ت ُ دَ / دِ ] (حامص ) عمل سترده شدن . رجوع به ستردن و سترده شدن شود.
-
ناسترده
لغتنامه دهخدا
ناسترده . [ س ِ ت ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) سترده نشده . محوناشده . رجوع به سترده شود.
-
مجلوم
لغتنامه دهخدا
مجلوم . [م َ ] (ع ص ) موی سترده . (منتهی الارب ). هن مجلوم ؛ کس موی سترده شده . (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || بریده و سترده شده . (ناظم الاطباء).
-
محلوق
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) موی سترده .
-
زایل
واژگان مترادف و متضاد
تباه، زدوده، سترده، محو، معدوم، نابود، نیست
-
تراشیده
واژگان مترادف و متضاد
تراشخورده، زدوده، سترده، صاف، هموار ≠ نتراشیده
-
پاک شده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) pākšode ۱. پاکیزهشده.۲. سترده؛ زدوده؛ محوشده.