کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ستردن
/setordan/
معنی
۱. تراشیدن: ◻︎ مویتراشی که سرش میسترد / موی به مویش به غمی میسپرد (نظامی۱: ۹۱).
۲. خراشیدن.
۳. پاک کردن؛ زدودن.
۴. محو کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تراشیدن، پاک کردن، پالودن،
۲. زدودن، کندن، محو کردن، زایل کردن
۳. نابود کردن، از بین بردن
فعل
بن گذشته: سترد
بن حال: ستر
دیکشنری
clean, cleanse, compliment, efface, elide, elision, evanesce
-
جستوجوی دقیق
-
ستردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. تراشیدن، پاک کردن، پالودن، ۲. زدودن، کندن، محو کردن، زایل کردن ۳. نابود کردن، از بین بردن
-
ستردن
لغتنامه دهخدا
ستردن . [ س ِ / س ُ ت ُ دَ ] (مص ) (از: ستر+ دن ، پسوند مصدری ) رجوع کنید به ستوردن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). محو. (مجمل اللغة)(تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ) (دهار). محو کردن . نابود کردن . (ناظم الاطباء). زدودن : به لشکر چنین گفت هومان ...
-
ستردن
فرهنگ فارسی معین
(س تُ دَ) (مص م .) 1 - تراشیدن . 2 - پاک کردن . 3 - محو کردن .
-
ستردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹استردن، بستردن› [قدیمی] setordan ۱. تراشیدن: ◻︎ مویتراشی که سرش میسترد / موی به مویش به غمی میسپرد (نظامی۱: ۹۱).۲. خراشیدن.۳. پاک کردن؛ زدودن.۴. محو کردن.
-
ستردن
دیکشنری فارسی به عربی
تنظيف
-
واژههای مشابه
-
نام ستردن
لغتنامه دهخدا
نام ستردن . [ س ِ ت ُ دَ ] (مص مرکب ) محو کردن . پاک کردن . زایل کردن : نام شب از صحیفه ٔ ایام بسترداز رای تو اجازت اگر یابد آفتاب . انوری .ما نام خود ز صفحه ٔ دلها سترده ایم از دفتر جهان ورق باد برده ایم . صائب .- نام از جهان ستردن ؛ اعدام . محو کر...
-
موی ستردن
لغتنامه دهخدا
موی ستردن . [ س ِ / س ُ ت ُ دَ ] (مص مرکب ) موی استردن . موی تراشیدن . (یادداشت مؤلف ). تزلیق . (تاج المصادر بیهقی ). موس . سَبْد. مَلْط. اسباد. تسبید. (منتهی الارب ). زلق . (تاج المصادر بیهقی ). حلق . (دهار) (ترجمان القرآن ) : مزد کردم پسری موی ستر...
-
مو ستردن
لغتنامه دهخدا
مو ستردن . [ س ُ / س ِ ت ُ دَ ] (مص مرکب ) موی ستردن . موی تراشیدن . تراشیدن موی سر را. (از یادداشت مؤلف ). تحلیق . تحلاق . (منتهی الارب ). و رجوع به موسترده شود.
-
خون ستردن
لغتنامه دهخدا
خون ستردن . [ س ِ ت ُ دَ ] (مص مرکب ) دور کردن خون از چیزی بوقت شستن . (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
محو کردن
فرهنگ واژههای سره
ستردن
-
بستردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] bestordan = ستردن
-
ستوردن
لغتنامه دهخدا
ستوردن . [ س ُ / س ِ دَ ] (مص ) ستردن که تراشیدن و حک نمودن و پاک کردن باشد. (برهان ). ستردن . (جهانگیری ). رجوع به ستردن شود.
-
ناستردن
لغتنامه دهخدا
ناستردن . [ س ِ ت ُ دَ ] (مص منفی ) نستردن . مقابل ستردن . رجوع به ستردن شود.