کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ستانه
/setāne/
معنی
آستان؛ درگاه؛ درگه: ◻︎ گر از سوختن رست خواهی همیشو / به آموختن سر بنه بر ستانه (ناصرخسرو: ۴۲).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
forfeiture
-
جستوجوی دقیق
-
ستانه
لغتنامه دهخدا
ستانه . [ س َ ن َ / ن ِ ] (اِ) مخفف آستانه است . (آنندراج ). بمعنی آستانه است که جای کفش کندن باشد. (برهان ). اسفل در و آن را آستانه گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). آستانه . (اوبهی ):اسکبة الباب ؛ ستانه ٔ در. (منتهی الارب ) : گر ازسوختن رست خواهی همی شوبه...
-
ستانه
فرهنگ فارسی معین
(سَ یا س نِ) (اِ.) نک آستانه .
-
ستانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ آستانه] [قدیمی] setāne آستان؛ درگاه؛ درگه: ◻︎ گر از سوختن رست خواهی همیشو / به آموختن سر بنه بر ستانه (ناصرخسرو: ۴۲).
-
واژههای مشابه
-
ستانه بوس
لغتنامه دهخدا
ستانه بوس . [ س َ ن َ / ن ِ ](نف مرکب ) ملازم . خدمتگزار. خادم . چاکر : دولت ستانه بوس درت باد تا بکام صد سال تخم عدل بکاری و بدروی .خاقانی .
-
data sink
ستانۀ داده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] افزارهای که دادههای ارسالی از منبع را میپذیرد و ذخیره میکند
-
جستوجو در متن
-
ستاره
لغتنامه دهخدا
ستاره . [ س َ رَ / رِ ] (اِ) آستان درِ خانه . (برهان ). رجوع به ستانه و آستانه شود.
-
اسکبة
لغتنامه دهخدا
اسکبة. [ اُ ک ُب ْ ب َ ] (ع اِ) اُسْکُفّة. آستانه : اسکبةالباب ؛ ستانه ٔ در. (منتهی الارب ).
-
ونج
لغتنامه دهخدا
ونج . [ وَ ن َ ] (ص ) ناخوش و زشت و مبرم . (برهان ) (انجمن آرا).جهانگیری این بیت سنایی را شاهد آورده : سوی خانه دوست ناید چون قوی باشد محب وز ستانه ی ْ در نجنبدچون ونج باشد گدای .سنایی .
-
ویم
لغتنامه دهخدا
ویم . (اِ) سیم گِل را گویند، و آن گِلابه ای است که بر دیوار مالند و در بالای آن کاهگل کنند. (برهان ) : سرای خود را کرده ستانه ٔ زرین به سقف خانه پدر برندیده کهگل و ویم .سوزنی سمرقندی (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
مه
لغتنامه دهخدا
مه . [ م َ ] (اِ) قلم و کلک . (برهان ). قلم و خامه و کلک . (ناظم الاطباء). || تل ریگ . (برهان ). تل ریگ و توده ٔ ریگ . (ناظم الاطباء) : شمس رخشان که کشور آرایدتا نبوسد ستانه ٔ در تونتواند که کشور آرایدچو مه و کوهسار کشور تو.سوزنی .
-
کشورآرای
لغتنامه دهخدا
کشورآرای .[ ک ِش ْ وَ ] (نف مرکب ) زیور و زینت کننده ٔ کشور. آراینده ٔکشور. آرایش کننده ٔ کشور. کشور آرا : بدین شارسان اندرون جای کرددل آرای را کشورآرای کرد. فردوسی .که خوانند شاهان بر او آفرین سوی کشورآرای فغفور چین . فردوسی .شمس رخشان که کشورآرایست...
-
قلوریة
لغتنامه دهخدا
قلوریة. [ ق ِل ْ ل َ ی َ ] (اِخ ) جزیره ای است در مشرق سیسیل و ساکنین آن همه اروپائی هستند. این جزیره دارای شهرهای بسیار بزرگ است . از جمله شهرهای این جزیره است : قبوه ، بیش ، تامل ، ملف و سلوری . ابن حوقل گوید: شهرهای ساحل آن عبارتند از فسانه ، ستان...
-
فلانه
لغتنامه دهخدا
فلانه . [ ف ُ ن َ / ن ِ ] (از ع ، ضمیر مبهم ) کنایه از نامهای مردم . (منتهی الارب ). زنی غیرمعلوم . مؤنث فلان . (فرهنگ فارسی معین ) : نه گویند کاین خانه بد مر فلان رابه میراث ماند از فلان با فلانه . ناصرخسرو.دختر و مادَرْت از این ستانه برون شدرفت بد...