کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ستان
/[e]stān/
معنی
۱. جای فراوانی چیزی (در ترکیب با کلمۀ دیگر): باغستان، تاکستان، خارستان، ریگستان، سروستان، سنبلستان، گلستان، گورستان، نخلستان، نیستان.
۲. با نامهای اقوم و طوایف ترکیب میشود: ارمنستان، افغانستان، انگلستان، بلوچستان، تاجیکستان، ترکستان، عربستان، کردستان، گرجستان، لرستان، هندوستان. Δ چون حرف آخر اسمهای فارسی ساکن است هرگاه به اسمی ملحق شود حرکت قبل از «س» به حرف پیش از آن داده میشود، مانند گُل که گُلِستان میگویند. در اسمهایی که حرف آخر آنها «و» باشد حرکت «س» حذف میشود، مثل بوستان. در اسمهایی که حرف آخر آنها «ه» باشد حرکت «س» تلفظ میشود، مثل لاله که لالهسِتان میگویند. در شعر گاهی به ضرورت وزن حرف سین تلفظ میشود و گُلِستان را گُلسِتان میگویند: ◻︎ آن بیابان پیش او چون گُلسِتان / میفتاد از خنده او چون گُل ستان (مولوی: ۴۸۶).
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: ستاند
بن حال: ستان
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ستان
لغتنامه دهخدا
ستان . [ س ِ ] (ص ، ق ) برپشت خوابیده . (برهان ). پشت بازافتاده و به پشت خوابیده . (آنندراج ). بازخفته بقفا. (حفان ). بر قفا خفته . (صحاح الفرس ). برپشت غلطیدن . (شرفنامه ). بر پشت بازخفته . (اوبهی ). کسی که بر پشت خود خوابیده باشد. (غیاث ) : یاد کن ...
-
ستان
فرهنگ فارسی معین
(سَ یا س ) (ص .) به پشت خوابیده .
-
ستان
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) آستانه (در)، کفش کن .
-
ستان
فرهنگ فارسی معین
(س ) [ په . ] (پس .) 1 - پسوند مکان . الف - به اسم ذات پیوندد دال بر بسیاری و فراوانی دارد: بوستان ، گلستان ، نیستان . ب - به اسم معنی پیوندد و افادة محل کند:فرهنگستان ، دادستان . ج - به اسم خاص پیوندد و افادة محل کند:بلوچستان ،کردستان ، افغانستان . ...
-
ستان
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ری . اِفا.) در ترکیب به معنی «ستاننده » آید: دلستان ، جانستان .
-
ستان
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) [e]stān ۱. جای فراوانی چیزی (در ترکیب با کلمۀ دیگر): باغستان، تاکستان، خارستان، ریگستان، سروستان، سنبلستان، گلستان، گورستان، نخلستان، نیستان.۲. با نامهای اقوم و طوایف ترکیب میشود: ارمنستان، افغانستان، انگلستان، بلوچستان، تاجیکستان، ترکستان،...
-
ستان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آستان› [قدیمی] setān آنکه به پشت روی زمین دراز کشیده باشد؛ بهپشتخوابیده؛ طاقباز: ◻︎ فکنده سر نیزۀ جانستان / یکی را نگون و یکی را «ستان» (اسدی: ۲۲۱).
-
ستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ آستان] [قدیمی] setān آستانه؛ درگاه؛ درگه؛ جلو در خانه؛ کفشکن: ◻︎ به جای شنگرف اندر نگارهاش عقیق/ به جای ساروج اندر ستانهاش دُرَر (فرخی: ۱۲۹ حاشیه).
-
ستان
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ ستاندن) setān ۱. = ستاندن۲. ستاننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جانستان، دادستان، دلستان، کشورستان.
-
واژههای مشابه
-
کین ستان
لغتنامه دهخدا
کین ستان .[ س ِ ] (نف مرکب ) منتقم و انتقام کشنده . (ناظم الاطباء). خونخواه . انتقامجو. آخذ ثار. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل بعد و کین ستانی شود.
-
گیتی ستان
لغتنامه دهخدا
گیتی ستان . [ س ِ ] (نف مرکب ) به معنی گیتی آرای و گیتی بان باشد. (بهار عجم ) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 2 ص 312). || فاتح عالم . (ناظم الاطباء). جهانگیر. جهانگشای . ستاننده ٔ گیتی : دگر نامه ای کرد زی سیستان به نزد سپهدار گیتی ستان . اسدی .به جای خسر...
-
وام ستان
لغتنامه دهخدا
وام ستان . [س ِ ] (نف مرکب ) وامستان . قرض دار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وام دار. || قرض خواه . (آنندراج ).
-
ولایت ستان
لغتنامه دهخدا
ولایت ستان . [ وَ / وِ ی َ س ِ ] (نف مرکب ) ولایت ستاننده . کشورستان . کشورگشاینده . فتح کننده . (یادداشت مرحوم دهخدا).پادشاهی که ولایت ها تسخیر کند. ولایت گیر : گروهیش خوانند صاحب سریرولایت ستان بلکه آفاق گیر. نظامی .چو کیخسرو هفت کشور تویی ولایت ست...
-
باج ستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] bājsetān باجگیر؛ باجگیرنده.