کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستاره دنباله دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ستاره دنباله دار
معنی
( ~دُ لِ) (اِمر.) جرمی ابر مانند با هسته ای نورانی که مداری متغیر به دور خورشید دارد و هنگامی که مدارش از نزدیک خورشید می گذرد دنباله ای درخشان از خود آشکار می کند.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ستاره دنباله دار
فرهنگ فارسی معین
( ~دُ لِ) (اِمر.) جرمی ابر مانند با هسته ای نورانی که مداری متغیر به دور خورشید دارد و هنگامی که مدارش از نزدیک خورشید می گذرد دنباله ای درخشان از خود آشکار می کند.
-
ستاره دنباله دار
دیکشنری فارسی به عربی
مذنب
-
ستاره دنباله دار
واژهنامه آزاد
هالی.
-
واژههای مشابه
-
ستارة
دیکشنری عربی به فارسی
کور , نابينا , تاريک , ناپيدا , غير خوانايي , بي بصيرت , کورکردن , خيره کردن , درز يا راه(چيزي را) گرفتن , اغفال کردن , چشم بند , پناه , سنگر , مخفي گاه , هرچيزي که مانع عبور نور شود , پرده , در پوش , سايبان , خيمه , کروک اتومبيل , سايبان گذاشتن , جد...
-
سَتاره
لهجه و گویش تهرانی
خطکش چوبی
-
گردان ستاره
لغتنامه دهخدا
گردان ستاره . [ گ َ س ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) کوکب سیار. (ناظم الاطباء).
-
ستاره ٔ دریایی
لغتنامه دهخدا
ستاره ٔ دریایی . [ س ِ رَ / رِ ی ِ دَرْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جانوری است بحری از شاخه ٔ خارپوستان جزء رده ٔ استلریدها . بدن آن از چندین قسمت درست شده که بطور منظم در اطراف محوری مرکزی قرار دارند. معمولاً قسمت اعظم هر بخشی آزاد بوده و بازوها را در...
-
ستاره زدن
لغتنامه دهخدا
ستاره زدن . [ س ِ رَ / رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) قبه و خیمه و خرگاه برپای کردن . (آنندراج ) : بر سر رستم ستاره زده بودند که او را سایه همی داشت ، باد برآمد و آن سایه بان بر آن افکند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).یکی خیمه ٔ پرنیان ساخته ستاره زده جای پرداخ...
-
ستاره شمردن
لغتنامه دهخدا
ستاره شمردن . [ س ِ رَ / رِ ش ِ / ش ُم َ / م ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از بیدار بودن و شب زنده داری کردن . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) : حکایت شب هجران که باز یارد گفت مگر کسی که چو سعدی ستاره بشمارد. سعدی .هر دم ای دیده برِ چرخ ستاره شمری جان من عزم س...
-
ستاره نداشتن
لغتنامه دهخدا
ستاره نداشتن . [ س ِ رَ / رِ ن َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از طالع خوب نداشتن . (آنندراج ) : برفع پستی اقبال خویش چاره ندارم برتبه کم نیم از آسمان ستاره ندارم .مخلص کاشی (از آنندراج ).
-
ستاره بار
لغتنامه دهخدا
ستاره بار. [ س ِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) در بیت زیر، باران ریز. که باران از آن ریزد. که قطرات باران از آن چکد : بستان چنان شود که ندانیش زآسمان چون ابر گشت بر رخ بستان ستاره بار.سوزنی .
-
ستاره باران
لغتنامه دهخدا
ستاره باران . [ س ِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) پرستاره . در بیت زیر مجازاً، پرگل : از شاخ شکوفه ریز گویی کرده ست فلک ستاره باران .خاقانی .
-
ستاره پرست
لغتنامه دهخدا
ستاره پرست . [ س ِ رَ / رِ پ َ رَ ] (نف مرکب ) رجوع به صابئین و ستاره شود.
-
ستاره پرستی
لغتنامه دهخدا
ستاره پرستی . [ س ِ رَ / رِ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) عمل ستاره پرست . رجوع به صابئین شود.