کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستاره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ستاره
/setāre/
معنی
هریک از نقطههای درخشان که شب در آسمان دیده میشود؛ اختر؛ کوکب؛ نجم.
〈 ستارهٴ دریایی: (زیستشناسی) جانوری دریایی از تیرۀ خارپوستان با پنج بازو به شکل ستاره، دهانی که در بخش مرکزی جسم او قرار دارد، سطح بالای بدنش از خارهای آهکی پوشیده شده، و در بعضی از انواع آن تعداد بازوها بیشتر است؛ ستارۀ بحری.
〈 ستارهٴ دنبالهدار: (نجوم) ستارههایی که دنبالۀ ابرمانندی در عقب آنها کشیده شده، گاه به مدت چند روز یا چند ماه از زمین دیده میشوند، ممکن است در مسیر خود متلاشی شوند و به شکل شهاب به زمین فرود بیایند. در منظومۀ شمسی ستارگان دنبالهدار بیشمار وجود دارند که در مدارهایی بر گرد خورشید حرکت میکنند.
〈 ستارهٴ سحابی: (نجوم) عدۀ بیشمار از ستارگان که به شکل قطعه ابری در آسمان کشیده شده و در شب نور سفیدی از آنها به چشم میرسد.
〈 ستارهٴ سعد: (نجوم) ستارۀ زهره و ستارۀ مشتری که نماد سعد بودن هستند.
〈 ستاره شمردن: [قدیمی، مجاز] بیدار بودن شب تا صبح؛ شبزندهداری کردن.
〈 ستارهٴ صبح: (نجوم) ستارۀ سحر؛ ستاره سحری؛ ستارۀ زهره.
〈 ستارهٴ قطبی: (نجوم) یکی از ستارگان بناتالنعش صغری یا دب اصغر که نزدیک به قطب شمال است؛ جدی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اختر، کوکب، نجم ≠ خورشید، شمس
۲. بخت، اقبال، تقدیر، طالع
۳. آرتیست، هنرپیشه
۴. فرد شاخص
۵. قهرمان
دیکشنری
astro-, luminary, star
-
جستوجوی دقیق
-
ستاره
فرهنگ نامها
(تلفظ: setāre) (در نجوم) هر یک از اجسام نورانی آسمان که معمولاً شبها از زمین به صورت نقطههای نورانی چشمک زنِ نسبتاً ساکن دیده میشوند ؛ اختر ، نجم ؛ (به مجاز) بخت و اقبال و نماد شخص مجلس آرا و زیبا رو .
-
ستاره
واژگان مترادف و متضاد
۱. اختر، کوکب، نجم ≠ خورشید، شمس ۲. بخت، اقبال، تقدیر، طالع ۳. آرتیست، هنرپیشه ۴. فرد شاخص ۵. قهرمان
-
ستاره
لغتنامه دهخدا
ستاره . [ س َ / س ِ رَ / رِ ] (اِ) خیمه ای را گویند از پارچه ٔبسیار نازک دوزند بجهت منع مگس و پشه و آن را درین زمان پشه دان خوانند. (برهان ). بقول نلدکه ستاره عربی است بمعنی پوشش مشتق از ستر، پوشیدن . رجوع شود به ستا و ستاره . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ م...
-
ستاره
لغتنامه دهخدا
ستاره . [ س َ رَ / رِ ] (اِ) آستان درِ خانه . (برهان ). رجوع به ستانه و آستانه شود.
-
ستاره
لغتنامه دهخدا
ستاره . [ س ِ / س َ رَ / رِ ] (اِ) افزار جدول کشان را میگویند و آن چیزی است راست و تنک و پهن بعرض دو انگشت یا کمتر، از فولاد یا چوب یا استخوان و امثال آن سازند و بعربی مسطر خوانند.(برهان ). اسم افزاری است از چوب و آهن که بدان جدول کشند. (آنندراج ). س...
-
ستاره
لغتنامه دهخدا
ستاره . [ س ِ رَ ] (اِخ ) نام قریه ای است در طیف بزره که در غرب آن قرار گرفته و به جبلة متصل میشود. وادیی است که آن را لحف گویند. (از معجم البلدان ).
-
ستاره
لغتنامه دهخدا
ستاره . [ س ِ رَ ] (اِخ ) نام مادر شیخ الرئیس ابوعلی سیناست از اهل افشنه قریه ای نزدیک بخارا. رجوع به شرح حال رودکی سعید نفیسی ص 101 و تتمه ٔ صوان الحکمة ص 39 و تاریخ علوم عقلی صفا ص 206).
-
ستاره
لغتنامه دهخدا
ستاره . [ س ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) بازی سیُم نرد که ستا باشد. (برهان ). رجوع به ستا شود.
-
ستاره
لغتنامه دهخدا
ستاره . [ س ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) طنبوره و سازی را گویند که سه تار داشته باشد و به این معنی منفصل باید نوشت . (برهان ) (جهانگیری ). از: سه + تار + َه (پسوند نسبت ) = دارای سه سیم . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نام ساز که آن را ستار گویند. (غیاث ).ر...
-
ستاره
لغتنامه دهخدا
ستاره . [ س ِ رَ / رِ ] (اِ) اوستا «ستار» ، پهلوی «ستارک « » نیبرگ 207»، هندی باستان «ستر» ، ارمنی «استی » ، کردی «ایستیرک » ، افغانی «ستورایی » و «ستارغا» (چشم )، استی «ستلی » ، وخی «ستار» ، شغنی «شتاری » و «شتیری » ، سریکلی «ختورج » ، منجی «استاری ...
-
ستاره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] ← ستارۀ سینما
-
ستاره
فرهنگ فارسی معین
(س رِ) [ په . ] (اِ.) 1 - اجرام نورانی در آسمان که نورشان به علت حرارت زیادشان می باشد، بسته به شدت حرارت رنگ ستاره ها فرق می کند. 2 - جرقه . ؛ ~ سهیل بودن کنایه از: کم پیدا و دیریاب بودن .
-
ستاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: stārak] ‹استاره، ستار› (نجوم) setāre هریک از نقطههای درخشان که شب در آسمان دیده میشود؛ اختر؛ کوکب؛ نجم.〈 ستارهٴ دریایی: (زیستشناسی) جانوری دریایی از تیرۀ خارپوستان با پنج بازو به شکل ستاره، دهانی که در بخش مرکزی جسم او قرار دارد...
-
ستاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ستارَة، جمع: سَتائِر] [قدیمی] setāre نوعی خیمه.
-
ستاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سهتاره› (موسیقی) [قدیمی] setāre = سهتار