کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سبی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صبی
فرهنگ فارسی معین
(صَ با) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کار بچگانه کردن . 2 - با کودکان بازی کردن . 3 - به کودکی میل کردن .
-
صبی
فرهنگ فارسی معین
(ص با) [ ع . ] 1 - (مص ل .) میل کردن به سوی جوانی و کودکی و بازی . 2 - (اِمص .) کودکی ، طفلی ، طفولیت .
-
صبی
فرهنگ فارسی معین
(صُ بّ) [ ع . صابی ] (ص .) پیرو فرقة صابئان ؛ صابی ، ماندابی .
-
صبی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: صبیّ] [قدیمی] sabi[y] کودک؛ پسربچه.
-
صبی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: صبیّ، مصغرِ صَبیّ] [قدیمی] sobay طفل کوچک؛ کودک.
-
جستوجو در متن
-
سبایا
لغتنامه دهخدا
سبایا. [ س َ ] (ع اِ) ج ِ سَبی ّ، اسیر. (اقرب الموارد).
-
ابوطالب
لغتنامه دهخدا
ابوطالب . [ اَ ل ِ ] (اِخ ) سبی . از مردم سبیّه دهی به رمَلَه . محدّث است .
-
طیبة
لغتنامه دهخدا
طیبة. [ ی َ ب َ ] (ع ص ) کار بی دغا و فریب . یقال : سبی ٌ طیبة، ای بلا غدر و نقض عهد. (منتهی الارب ). برده ای که در او هیچ شبهت نباشد. (مهذب الاسماء).
-
سبیة
لغتنامه دهخدا
سبیة. [ س َ بی ی َ ] (ع اِ) می که آن را از جایی بجایی برند. (منتهی الارب ). خمر. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). || زن بَرده . (منتهی الارب ).زن . (مهذب الاسماء). تأنیث سبی . ج ، سبایا. || مروارید که غواص برآورده باشد. (منتهی الارب ).
-
استباء
لغتنامه دهخدا
استباء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اسیر گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). برده گردانیدن . (منتهی الارب ). سبی . (زوزنی ). || دل بردن . (منتهی الارب ). || خریدن می را. خریدن شراب را. خمر خریدن از بهر خوردن .(تاج المصادر بیهقی ): استباءالخمر. (منتهی الارب ).
-
پوست مار
لغتنامه دهخدا
پوست مار. [ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پوستی که مار از تن اندازد. هلْآل . مسلاخ . (دهار) (منتهی الارب ). سلخ الحیة. شرانِق . شُرانق . سبی الحیة. سلخ . خرشاء. (منتهی الارب ). || مثل پوست مار؛ سخت نازک .
-
زیادی
لغتنامه دهخدا
زیادی . (اِخ ) احمدبن مسلم الزیادی ، مکنی به ابوجعفر. از امراء لشکرابوالحسن سیمجور. آنگاه که فخرالدوله علی بویه به خراسان آمد و گذر بر بیهق کرد زیادی خدمت ضیافت او رابجای آورد و چون تولکی عاصی شد امیر خراسان ابوالحسن سیمجور زیادی را به جنگ او فرستاد ...
-
فتک
لغتنامه دهخدا
فتک . [ ف َ / ف ِ / ف ُ ] (ع مص ) به کار خواسته ٔ نفس درآمدن . (منتهی الارب ). به کارهایی که نفس بدان مایل بود، پرداختن . (اقرب الموارد). || بناگاه گرفتن . || ناگاه کشتن کسی را. (منتهی الارب ). کشتن از روی غفلت یا به انتهاز فرصت . (اقرب الموارد) : .....
-
حبیب
لغتنامه دهخدا
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن زبیربن مشکان الهلالی الاصبهانی . از ناقله ٔ بصره است . شعبة و عمارة از وی حدیث آوردند و زبیریان مدینه از بازماندگان اویند، و نیز از بازماندگان او در اصفهان حبیب بن هَوذةبن حبیب و نیز یونس بن حبیب و نیز ابراهیم بن عبدالعزیز و...
-
جذام
لغتنامه دهخدا
جذام . [ ج َ ] (اِخ ) نام یکی از فرزندان سبا که پدربزرگ قبیله ای از قبائل دهگانه ٔ عرب است . (از الانساب سمعانی ).مؤلف مجمل التواریخ و القصص آرد: چنین یافتم که [ چون ] یمانیان بسیار گشتند عبدالشمس بن یشحب بن یعرب بن قحطان را برخود پادشاه کردند و او ...