کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سبیجة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سبیجة
لغتنامه دهخدا
سبیجة. [ س َ ج َ ] (معرب ، اِ) گلیم سیاه . || شاماکچه . (منتهی الارب ). || لباس سیاه . || بقیر. (اقرب الموارد). رجوع به سبیج شود.
-
واژههای مشابه
-
سبیجه
لغتنامه دهخدا
سبیجه . [ ] (اِ) از کتاب حدود العالم که بسال 372 هَ .ق . تألیف شده چنان استنباط می شود که سبیجه نوعی حیوان است از قبیل سمور و سنجاب و فنک و جز آن : و از این ناحیت [ تغزغز ] مشک بسیار خیزد و روباه سیاه و سرخ و ملمع و موی سنجاب و سمور و قاقم و فنک و س...
-
جستوجو در متن
-
شاماکجه
لغتنامه دهخدا
شاماکجه . [ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) پیراهن بی آستین . (منتهی الارب ).سَبیجَه شاماکجه . (منتهی الارب ). شبی . جامه ای باشد که شب بر خود پوشند. (برهان ). رجوع به شاماکچه شود.
-
سپیچه
لغتنامه دهخدا
سپیچه . [ س ُ / س ِ / س َ چ َ / چ ِ ] (اِ) آنچه روی سرکه و شراب بسته مانده مانند قیماق که بر سر شیر بسته شود. (آنندراج ) (انجمن آرا) : آبش همه شاشه ٔ گلاب است نافش ز سپیچه ٔ شراب است . فرید احول (از آنندراج ).و رجوع به سپیجه و سبیجه شود.
-
شاماکچه
لغتنامه دهخدا
شاماکچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) بر وزن و معنی شاماخچه است که سینه بند زنان باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ). مبدل ساماکچه سینه بندزن و مخفف آن شاماک . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). ساماخچه . ساماکچه . (فرهنگ جهانگیری ): ...
-
تغزغز
لغتنامه دهخدا
تغزغز. [ ت ُ غ ُ غ ُ ] (اِخ ) ناحیتی بود در آسیای مرکزی میان چین و تبت و خلخ و خرخیز. صاحب حدودالعالم آرد: مشرق او ناحیت چین است و جنوب وی بعضی تبت است و بعضی خلخ و مغرب وی بعضی خرخیز است و شمال وی هم خرخیز است . اندر همه ٔ حدود او برود و این ناحیت م...
-
فنک
لغتنامه دهخدا
فنک . [ ف َ ن َ ] (اِ)گونه ای روباه کوچک اندام که بنام روباه خالدار نیز موسوم است . قدش کوتاه و پوستش قرمز و پشتش دارای موهایی است که انتهای آنها سفید است . قارساق . (فرهنگ فارسی معین ). نام جانوری باشد بسیارموی که از پوستش پوستین سازند، و بعضی گویند...
-
ختو
لغتنامه دهخدا
ختو. [ خ ُ ](اِ) شاخ گاوی است که در ملک چین میباشد و بعضی گویند شاخ کرگدن است و جمع دیگر گفته اند که در مابین ملک چین و زنگبار ملکی است و در آنجا مرغی میشود بغایت بزرگ و این شاخ آن مرغ است و از آن زهگیر تراشند و دسته ٔ کارد نیز سازند. گویند خاصیتش آن...
-
سنجاب
لغتنامه دهخدا
سنجاب . [ س ِ / س َ ] (اِ) جانوری است معروف از موش بزرگتر و از پوست آن جانور پوستین سازند و آنرا از ترکستان آورند. (برهان ). نام جانوری است که از پوست آن پوستین سازند. جانوری است در ترکستان که از پوست وی پوستین کنند. (بحر الجواهر). جانوری است بزرگتر ...
-
ش
لغتنامه دهخدا
ش . (حرف ) حرف شانزدهم از الفبای فارسی و سیزدهم از حروف هجای عرب و بیست و یکم از حروف ابجد و در حساب ترتیبی نماینده ٔ عدد شانزده است و به حساب جُمَّل آن را به سیصد دارند. نام آن در فارسی و عربی شین است . در تهجی عبرانی که اصل تهجّی عربی است نام این ح...