کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سبی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سبی
/saby/
معنی
۱. اسیر کردن؛ برده ساختن.
۲. دور کردن؛ به غربت افکندن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سبی
لغتنامه دهخدا
سبی . [ س َ بی ی ] (ع ص ، اِ) برده . (منتهی الارب ). آنچه اسیر شود و غالباً اَسْر مخصوص مردان و سبی مخصوص زنان است : فعادوا بالغنائم حافلات و عدنا بالاساری و السبایا. ؟ (از اقرب الموارد).|| غریب وطن . (منتهی الارب ).
-
سبی
لغتنامه دهخدا
سبی . [ س َ ی ی ] (ع ص ، اِ) برده . مذکر و مؤنث در آن یکسان است . (منتهی الارب ). اسیرشده . (از اقرب الموارد). || چوبی که آن را توجبه از جایی بجایی برد. چوب که سیل آن را از شهری به شهری برد. || پوست مار که برافکند او را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد...
-
سبی
لغتنامه دهخدا
سبی . [ س َب ْی ْ ] (ع مص ) عدو را برده کردن . || سَبْی ْ خمر را؛ خرید کردن آن را تا از شهری بشهری برند یا از جایی به جایی بردن . || سبی اﷲ؛ غریب کردن و دور کردن خدای کسی را. || دل بردن ِ معشوق ْ عاشق را. || سبی الماء؛ کند چاه را تا به آب رسید. (از م...
-
سبی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] saby ۱. اسیر کردن؛ برده ساختن.۲. دور کردن؛ به غربت افکندن.
-
واژههای همآوا
-
صبی
واژگان مترادف و متضاد
پسر، فرزند، کودک ≠ صبیه
-
صبی
لغتنامه دهخدا
صبی . [ ص َ ] (اِ) گیاهی است که آن را سنا گویند و بهترین آن مکی است و بعضی گویند عصاره ٔ سناست و در اختیارات عصاره ٔ اشنان نوشته اند. (برهان قاطع). عصاره ٔ سنا یا سنا. (مجموعه ٔ لغات طبی ص 181). عصاره ٔ سناست و گویند عصاره ای زردرنگ است طبیعت آن سرد ...
-
صبی
لغتنامه دهخدا
صبی . [ ص َ ] (اِخ ) دهی از دهستان زاوه بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه 24000گزی جنوب خاوری تربت حیدریه 7000گزی جنوب شوسه ٔ عمومی تربت . جلگه . معتدل . سکنه 426 تن . آب از قنات . محصول غلات ، بن شن ، تریاک . شغل اهالی زراعت ، گله داری ، کرباس بافی . ر...
-
صبی
لغتنامه دهخدا
صبی . [ ص َ با ] (ع مص ) کار کودکی کردن و با کودکان بازی نمودن . || میل کردن بسوی کودکی . (منتهی الارب ).
-
صبی
لغتنامه دهخدا
صبی . [ ص َ بی ی ] (ع اِ) کودک یا کودک که هنوز از شیر بازنشده . (منتهی الارب ). کودک خرد. (مهذب الاسماء). کودک . (ترجمان القرآن جرجانی ). ولید. || کودک که از شیر باز شده باشد. (غیاث اللغات ) : عالم و عالم ز خلق و خلق تو آباد و خوش همچو از مادر صبی و ...
-
صبی
لغتنامه دهخدا
صبی . [ ص ِ با ] (ع مص ) میل کردن بسوی نادانی جوانی و بازی و کودکی . (منتهی الارب ). میل بنادانی و جوانی . (تاج المصادر بیهقی ). طفلی و کودکی . (غیاث اللغات ). کودکی کردن . (مصادر زوزنی ) : باد صبا ز عهد صبی یاد میدهدجان داروئی که غم ببرد درده ای صُب...
-
صبی
لغتنامه دهخدا
صبی . [ ص ُ ب َی ی ] (اِخ ) ابن اشعث تبع. تابعی است . (منتهی الارب ).
-
صبی
لغتنامه دهخدا
صبی . [ ص ُ ب َی ی ] (ع اِ مصغر) مصغر صَبی ّ است . کودکک . طفلک . بچگک : باد صبا ز عهد صبی یاد میدهدجان دارویی که غم ببرد درده ای صُبَی . حافظ.سمعانی گوید صبی مصغر صبی است و آن اسمی است که بصورت نسبت درآمده است . (الانساب ص 350 ورق الف ).
-
صبی
لغتنامه دهخدا
صبی . [ ص ُب ْ بی ی ] (ص نسبی ) صابی . منسوب به کیش صابیان . رجوع به صابئین شود.
-
صبی
لغتنامه دهخدا
صبی . [ص ُ ب َی ی ] (اِخ ) ابن معبد کسمی . تابعی است . (منتهی الارب ). و رجوع به الانساب سمعانی ص 350 ورق الف شود