کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سبک گردیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سبک رفتن
لغتنامه دهخدا
سبک رفتن . [ س َ ب ُ رَ ت َ] (مص مرکب ) آرام رفتن . با تأنی رفتن : سبک ، رفت و جامه از او درکشیدجگرگاه شاه جهان بردرید.فردوسی .
-
سبک شمردن
لغتنامه دهخدا
سبک شمردن . [ س َ ب ُ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] (مص مرکب ) خوار شمردن . خفیف شمردن . استخفاف . استهانة. تهاون . (منتهی الارب ).
-
سبک کردن
لغتنامه دهخدا
سبک کردن . [ س َ ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تخفیف . (منتهی الارب ) (تاج المصادر) (دهار).- سبک کردن راه ؛ آسان کردن راه . (آنندراج ): مرا و شما را سبک راه کردبما این ره دور کوتاه کرد. نظامی (از آنندراج ).- سبک کردن سخن ؛ تخفیف در کلام : و گروهی ازبهر س...
-
سبک گرفتن
لغتنامه دهخدا
سبک گرفتن . [ س َ ب ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) آسان گرفتن . بی ارزش پنداشتن . بی ارج انگاشتن : اگر کوه فرمانْش گیرد سبک دلش خیره خوانیم و مغزش تنک .فردوسی .
-
سبک الضحاک
لغتنامه دهخدا
سبک الضحاک . [ س ُ کُض ْ ض ُ ] (اِخ ) دهی است بمصر. (منتهی الارب ).
-
سبک العبید
لغتنامه دهخدا
سبک العبید. [ س ُ کُل ْ ع َ ] (اِخ ) دهی است در مصر. (منتهی الارب ).
-
سبک بار
لغتنامه دهخدا
سبک بار. [ س َ ب ُ ] (ص مرکب ) فارغ بال . (برهان ) (آنندراج ). آسوده . راحت : شدم سیر از این لشکر و تاج و تخت سبکبار گشتیم و بستیم رخت . فردوسی .آنچه دفع طبیعت بود از آن هیچ مضرتی پدید نیاید نه در تن و نه در قوتها بلکه تن آسوده وسبکبار شود. (ذخیره ٔ ...
-
سبک پر
لغتنامه دهخدا
سبک پر. [ س َ ب ُ پ َ ] (نف مرکب ) تیزپرواز. (آنندراج ). تیزپر. تیزرو. مسرع : نه همه بینی کاین چرخ کبود از بر مابسی از مرغ سبکپرتر و پرّنده تر است . ناصرخسرو.ننهاده اند در پر جغد و غراب و زاغ آن چابکی که در پر باز سبکپر است . اثیر اخسیکتی .بس سبکپر م...
-
سبک پری
لغتنامه دهخدا
سبک پری . [ س َ ب ُ پ َ ] (حامص مرکب ) تیز پریدن . تیزروی : تیزتر از کبوتری برج ببرج می پردبیضه ٔ زر همی نهد دربدر از سبکپری .خاقانی .
-
سبک پوی
لغتنامه دهخدا
سبک پوی . [ س َ ب ُ ] (نف مرکب ) تیزرونده . تندرو : از اندیشه ٔ دل سبک پوی ترز رای خردمند ره جوی تر.اسدی .
-
سبک پی
لغتنامه دهخدا
سبک پی . [ س َ ب ُ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) تیزرو. تند : بر اشتران سبک پی همی نهاد سبک شکارها که بر او تیر برده بود بکار. فرخی .این پیرجهانگرد سبک پی بِنَدیده ست در گردش خود چون تو گرانمایه جوانی . سنایی .سبک پی چو یاران بمنزل رسندنخسبد که واماندگان از ...
-
سبک جان
لغتنامه دهخدا
سبک جان . [ س َ ب ُ ] (ص مرکب ) زودگذر. فانی : در خانه ٔ مرده دل چرا بستی کو خاک گران و تو سبک جانی .ناصرخسرو.
-
سبک جولان
لغتنامه دهخدا
سبک جولان . [ س َ ب ُ ج َ / جُو ] (ص مرکب ) مرادف سبک پی . (آنندراج ). تندخیز. سبک رو : ز ناحق کشتگان پروا ندارد آن سبک جولان نسوزد دل نسیمی را که ره بر لاله زار افتد. صائب (از آنندراج ).نبض دل بیتابان زین دست نمی جنبداین موج سبک جولان دریای دگر دارد...
-
سبک خدیه
لغتنامه دهخدا
سبک خدیه . [ س َ ب ُ خ ِدْ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) بمعنی خفیف مضاف است و آن عنصر باد باشد، و باید دانست که عنصر چهاراست ، یکی از آنها سبک خدیه است یعنی باد که گرم و تراست و دیگری سبک موکده یعنی آتش که گرم و خشک است ، دیگر گران خدیه موکده سرد و خشک که ...
-
سبک خرد
لغتنامه دهخدا
سبک خرد. [ س َ ب ُ خ ِ رَ ] (ص مرکب ) کم خرد و احمق و ساده لوح . (آنندراج ). سفیه . مَعْتوه . (منتهی الارب ) : کسی که گوید من چون توام بفضل و هنرسبک خرد بود و یافه گوی و هرزه درای . فرخی .جز آن سبک خرد شوربخت سوخته مغزکه غره کرد مر او را بخویشتن شیطا...