کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سبکشناس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
stylistician
سبکشناس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] کارشناس یا پژوهشگر سبکشناسی
-
واژههای مشابه
-
شناس
فرهنگ فارسی معین
(ش ) (ص .) (عا.) آشنا.
-
شناس
لغتنامه دهخدا
شناس .[ ش ِ ] (اِمص ) اسم مصدر و مصدر دوم غیرمستعمل شناختن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شناختن شود. || (نف مرخم ) مخفف شناسنده . در کلمات مرکب بمعنی شناسنده آید. (فرهنگ فارسی معین ). شناسنده و دریابنده وهمیشه بطور ترکیب استعمال میشود. (ناظم الاطباء). ...
-
شناس
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ شناختن) šenās ۱. = شناختن۲. شناسنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خداشناس، زرشناس، سخنشناس، نکتهشناس.۳. (صفت) آشنا.
-
سبک
واژگان مترادف و متضاد
استیل، اسلوب، راه، روال، روش، شیوه، طرز، طریق، طریقه، منوال
-
سبک
واژگان مترادف و متضاد
۱. خفیف، کموزن ≠ ثقیل، سنگین، گران، وزین ۲. لطیف ۳. بیوقار، بیوقر، جلف ≠ موقر ۴. سبکبار ۵. بیغم، راحت ۶. شتابان، به سرعت، بلافاصله، فورتند، زود، سریع ۷. نازک ۸. رقیق، آبکی، تنک ۹. آرام، آهسته، یواش
-
سبک
فرهنگ واژههای سره
شیوه، سایاگ
-
سبک
لغتنامه دهخدا
سبک . [ س َ ] (اِخ ) نام موضعی است . (معجم البلدان ).
-
سبک
لغتنامه دهخدا
سبک . [ س َ ] (ع اِ) ادبای قرن اخیر سبک را مجازاً بمعنی «طرز خاصی از نظم یا نثر» استعمال کرده اند و تقریباً آن را در برابر «استیل » اروپائیان نهاده اند. سبک در اصطلاح ادبیات عبارتست از روش خاص ادراک و بیان افکار بوسیله ٔ ترکیب کلمات و انتخاب الفاظ و ...
-
سبک
لغتنامه دهخدا
سبک . [ س َ ب ُ ] (اِ) نام آهنگی است در موسیقی . رجوع به آهنگ شود. || (ص ) در اصطلاح موسیقی بنوعی از آهنگ گفته میشود که قابل تفهم عامه باشد مثل موسیقی جاز که این موسیقی در مقابل سنگین که عبارت از موسیقی کلاسیک است بکار برده میشود.
-
سبک
لغتنامه دهخدا
سبک . [ س َ ب ُ ] (ص ) پهلوی سپوک (سبک ، چابک )، پارسی باستان سپوکا ، ایرانی باستان ثراپو ، در سانسکریت ترپرا ، افغانی سپوک ، گیلکی سبوک (در دیه ها:سوبوک ) ، فریزندی سووک ، یرنی سوک ، نطنزی ساوک ، سمنانی سوبوک ، سنگسری ساوک ، سرخه یی ساویک ، لاسگردی ...
-
سبک
لغتنامه دهخدا
سبک . [ س ِ ب ِ ] (اِ) پرنده ای است عاشق و طالب نور آفتاب و این غیر از شب پره است چه این ، روزها بجانب قرص آفتاب پرواز کند. (برهان ). جانوری است پرنده که بخلاف شپّره عاشق نور آفتاب باشد. (الفاظ الادویه ).
-
سبک
لغتنامه دهخدا
سبک . [ س ُ ب ِ ] (ص ) سست . || (اِ) سستی . (برهان ).
-
سبک
لغتنامه دهخدا
سبک .[ س َ ] (ع مص ) گداختن چیزی را پس از ریختن . (منتهی الارب ). گداختن سیم و جز آن . (دهار) (تاج المصادر). ریختن . (منتهی الارب ). ریخته کردن زر و سیم . (تاج المصادر) (اقرب الموارد) (دهار). || پالودن .