کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سبکاسکله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سبک
لغتنامه دهخدا
سبک . [ س ِ ب ِ ] (اِ) پرنده ای است عاشق و طالب نور آفتاب و این غیر از شب پره است چه این ، روزها بجانب قرص آفتاب پرواز کند. (برهان ). جانوری است پرنده که بخلاف شپّره عاشق نور آفتاب باشد. (الفاظ الادویه ).
-
سبک
لغتنامه دهخدا
سبک . [ س ُ ب ِ ] (ص ) سست . || (اِ) سستی . (برهان ).
-
سبک
لغتنامه دهخدا
سبک .[ س َ ] (ع مص ) گداختن چیزی را پس از ریختن . (منتهی الارب ). گداختن سیم و جز آن . (دهار) (تاج المصادر). ریختن . (منتهی الارب ). ریخته کردن زر و سیم . (تاج المصادر) (اقرب الموارد) (دهار). || پالودن .
-
style 2
سبک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی، ورزش] [باستانشناسی] مجموعهای از خصیصههای متمایزکنندۀ گروهی از آثار در دورۀ زمانی و گسترۀ مکانی معین [ورزش] شیوۀ خاص اجرای مهارتها و فنون در بسیاری از رشتههای ورزشی
-
سبک
فرهنگ فارسی معین
(سَ بُ) [ په . ] 1 - (ص .) کم وزن . 2 - چست ، چالاک . 3 - شخص بی وقار.4 - مجرد. 5 - (ق .) زود،بی درنگ . 6 - سبکبال ، بی غم .
-
سبک
فرهنگ فارسی معین
(سَ بْ) [ ع . ] 1 - (اِ.) طرز، شیوه . 2 - روشی خاص که هنرمند ادراک و احساس خود را بیان می کند. 3 - (مص م .) فلز ذوب شده را در قالب ریختن .
-
سبک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] sabk ۱. طرز؛ روش؛ شیوه.۲. (ادبی) روش یا شیوۀ خاص شاعر یا نویسنده برای بیان مطالب و افکار خود، مانندِ طرز جملهبندی، استعمال الفاظ و ترکیبات، چگونگی تعبیرات، و بیان مضامین: سبْک خراسانی، سبْک عراقی، سبْک هندی.
-
سبک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: sapūk] sabok ۱. [مقابلِ گران و سنگین] خفیف؛ کموزن: ◻︎ هرکه را کیسه گران، سخت گرانمایه بُوَد / هرکه را کیسه سبک، سخت سبکسار بُوَد (منوچهری: ۳۰).۲. چست؛ چالاک؛ چابک.۳. (قید) [مجاز] راحت؛ آسان: ◻︎ از فراز آمدی سبک به نشیب / رنج بینی که ب...
-
سبک
دیکشنری فارسی به عربی
اسلوب , خيط رقيق , رقيق , طلب , مبتهج , ناعم , نقال , نمط , هزل
-
سبک
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: sebok طاری: sobok طامه ای: sobok طرقی: sobok کشه ای: sobok نطنزی: sobok
-
سبک
لهجه و گویش تهرانی
کم و خفیف و چست و چالاک
-
wharfinger
مسئول اسکله
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] مالک یا ادارهکنندۀ اسکله
-
wharfage
هزینۀ اسکله
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] هزینهای که مالک کشتی بابت استفاده از اسکله پرداخت میکند
-
pier 2
کوتاهاسکله
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] اسکلهای کوتاه و معمولاً عمود بر ساحل برای پهلوگیری شناورها
-
bollard1,mooring bollard, warping bollard, checking bollard, timberhead, logger head
موت اسکله
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] سازۀ کوتاه و محکمی به شکلهای مختلف که در مکانهای مناسب در لبۀ اسکله برای بستن طنابهای مهار شناور نصب میشود